این داستان تقدیم به شما سلام من مینا هستم۲۴ سالمه عشقم محسن ۲۶ سالشه. قبل از ازدواج هم باهم بودیم.الان یک سالی میشه که ازدواج کردیم.محسن عمران خونده.وضع زندگیمون هم شکرخدا بدنیست.این داستان برای چندوقت پیشه وقتی که پدربزرگ محسن فوت کرد ونزدیک ده روزخونه پدری محسن بودیم و حسابی سرمون شلوغ بود خونه پدریشون…
این داستان تقدیم به شما یکی بود یکی نبود . زیر گنبد کبود یه سرزمینی بود مابین ایران و روم . مردم اون سرزمین زندگی بسیار ساده و بی غل و غشی داشتن . لقمه نانی درمی آوردن و در غفلت هم نمیخوردن . چندین هزار پیامبر برای هدایتشون امده بود و هرکدوم دین خودشونو…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان از خودم شروع کنم من سجاد ۲۲ سالمه از تهران قد ۱۷۵ تیپ و قیافه خوب *** از عمم لیلا بگم یه زن ۳۳ ساله قد ۱۶۰ پوست سفید سینه ۸۵ بدن توپر و کون بزرگ که من میمیرم براش. من از پارسال رفتم تو کف…
این داستان تقدیم به شما من اسمم رضاهستش۳۰سالمه زنمم شیدا ۲۶ سالش… میخوام داستان جنده شدن زنموبگم که کاملا واقعیه بدون هیچ کم و زیادی …دوستان باور کنید اینقدر این کار لذت داره شما رو به یه دنیایی میبره که حتی شراب و شیشه و علف هم نمیتونه ببره… به جای عصبی بودن و کوفت…
این داستان تقدیم به شما این خاطره ای که براتون میگم، دقت کنین خاطره ن داستان پس سعی کنین که باورکنین واقعیه برمیگرده به دوسال پیش 19 سالم بود میرفتم سرکار کارمم مربوط به رشتم بود یه شغل هنری، صاحبکارم یه مرد 49 ساله با دوتا پسر یکی شون 28 محمد و اون یکی علی…
این داستان تقدیم به شما سلام. خاطره ای که میخوام بگم یکی از بهترین و شیرین ترین اتفاقات زندگیم بود و کسایی که مثل من چاق پسند هستند درک میکنن که منظورم چیه یک روز تو خیابون چند تا دختر دبیرستانی باهم داشتن عبور میکردن وسطشون چیزی که خیلی جلوه میکرد و برام جالب…
این داستان تقدیم به شما بخاطر شغلم در یکی از شهرهای جنوب دور از خانواده خود و همسرم زندگی می کنیم . زمستون پارسال مادر زن و خاله همسرم برای دیدن ما یک هفته اومدن خونمون . شب که شد مادر زنم گفت برای من تو یه اطاق جدا جا بندازید تا صدای خر و…
این داستان تقدیم به شما صدای خش دار و عصبی آرش از پشت در اتاق تو گوشم پیچید؛-مانیا؟ میگم چی شده خب،نباید من بدونم؟ كاش میتونستم بگم, آرش دلم گرفته، از زندگی كه از شور و حال افتاده، از اینكه هیچی مثل قبل نیست، من و تو داریم درگیر تكرار میشیم و این خیلی خطرناكه…صبح…
این داستان تقدیم به شما هروقت توی راهپله میدیدمش، صاف به چشمهام خیره میشد و بدون اینکه کلمهای بگه، لبخند میزد. برعکس خودش، شوهرش عبوس و بداخم بود، اما حداقل جواب سلام آدم رو میداد و یه مختصر احوالپرسی هم میکرد. همیشه با خودم فکر میکردم که این زن و شوهر جوون کارهاشون رو با…
این داستان تقدیم به شما زن من اسمش پریه و 55 سالشه ولی به نسبت سنش سکسی و خواستنیه . قدش 160 و وزنش 72 کبلو با سینه های +85 از اون زنهاست که مردهای گردن کلفت خیلی میخوانش . جلو مردها تو مهمونی ها سکسی می پوشه . دامن کوتاه و لباس های بدن…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان. من امیر هستم ۳۸ساله داستانی که میخوام براتون تعریف کنم از خیلی وقت پیشه !!اونوقتا من تقریبا ۱۰سال داشتم و پسر داییم غفور ۱۴سال همیشه خونه هم رفت امد داشتیم تا یه بار که خونشون بودم گوشه حیاطشون یه انباری داشتن میرفتین اونجا بازی میکردیم !…
این داستان تقدیم به شما سلام اول از همه احتمالا میخواید بدونید قدم چنده رنگ پوستم و غیره اما حوصله تعریف کردن این چرت و پرتارو ندارم میرم سر اصل مطلب ! *** من دخترم ۲۱ سالمه نمیخوامم ادا تنگارا درارم به همه فامیل و همکلاسی و استاد و شوهرِ دوستام خلاصه هرکی که کیرشو…