برچسب: داستان سکسی


  • این داستان تقدیم به شما سلام. این داستان تو فرانسه اتفاق افتاده ولی اسم‌ها تغییر کردن چهارده سالم بود از همون موقع به خاطر سفید بودنم همیشه تو چشم بودم زیاد اعتماد به نفس نداشتم اما بیش از حد سفید بودنم باعث میشد بعضیا منو خوشکل بدونن برای یکسری از درس ها به خونه ی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام میثم هستم 18 سالمه می خوام خاطره یکی از بزرگ ترین اشتباه های زندگیمو تعریف کنم. این ماجرا از دو سال پیش شروع شد… *** من چند باری با پسر داییم که تقریبا هم سن هستیم کون داده بودم مزه کون دادن تجربه کرده بودم اما به خاطر اینکه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اون موقع ها مجرد بودم،پدربزرگم زمین کشاورزی داشت که کل تابستون میرفتم روستا کمکشون کنم. عموی کوچیکم چند روزی بود ازدواج کرده بود و یه دختر دبیرستانی شهری براش گرفته بودن. به محض اینکه عمویی زن میگرفت میومد شهر تا جا برای بعدی باشه و به این ترتیب همه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من اسمم امیره و 19 سال سن دارم. مامانم اسمش زهراست و45 سالشه. قدش متوسطه و بدن توپری داره.  یه آبجی هم دارم که اسمش آذره. آبجی آذرم قدش نسبتا کوتاهه یه کم توپوله. حموم ما سقفش تو پشت بومه و یه هواکش داره که از کنار هواکش تو…

  • این داستان تقدیم به شما دوستان سلام من حدود 4 ماهه با این سایت آشنا شدم و امروز تصمیم گرفتم یکی از خاطرات  خودم در زمینه سکس هایی که داشتم رو اینجا بگم… *** این خاطره من بر می گیرده به سال 89 که حدودا 25 ساله بودم. اون زمان تازه فوق لیسانس گرفته بودم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان گاهی به سبب شرایط زندگی ، برای هر زوجی و در هر موقعیت اجتماعی در هر زمان و مکانی مسائلی بوجود میاد که از اراده آدمی خارجه و هیچ توجیهی هم نمیتونه براش داشته باشه .این موضوع برای افراد فرق میکنه مثلا یکی برای تفریح و خوشگذرانی ،…

  • این داستان تقدیم به شما صدای نفسام فضا رو پر کرده بود…     دیوونه وار داشتم به خودم فشارش میدادم یه نگاه به بدن سفیدش کافی بود که تا اوج برم و دیگه نفهمم الان کجاییم یا چه زمانیه. حرارت بدن جفتمون انقد زیاد بود که از گرما خفه شیم. وحشیانه لبای همو میخوردیم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام از شما دوستان میخوام که این داستان رو کامل و دقیق بخونید و کمکم کنید من محمد هستم 35 سالمه … تقریبا 8 سال پیش بود که به واسطه دوستی من با یکی از رفقام پای همسرشم به خونمون باز شد . بعد یه مدت کوتاه روابط دو خونواده…

  • این داستان تقدیم به شما یه خونه ی تاریک با کمی نور های شمع با دیزاینی هنری اما فانتزی و در نوع خود جالب تو شمالی ترین نقطه ی تهران یک پسر عضلانی اما به شدت لاغر و ظریف دست و پاش بسته شده بود به چیزی شبیه صلیب خونه بسیار ساکت و صدای پاشنه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام این داستان اولین گی منه و امیدوارم که خوشتون بیاد خیلی وقت بود ک دنبال یکی میگشتم ک سوراخم رو باز کنه و یه حال اساسی به کونم بده و منو تحقیر کنه چون یه بار چند سال پیش ک داشتم از مدرسه داشتم برمیگشتم میخاستم تاکسی بگیرم و…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان این قضیه مربوط میشه به پونزده شونزده  سال قبل وقتی که من با یه دختر تو کرج دوست بودم و یواش یواش مادر دوست دخترم رو هم شروع کردم به کردنش… *** اسم من سهیل هستش و الان ۳۸ سالمه اون موقع‌ها خونه ی ما گوهر دشت…

  • این داستان تقدیم به شما من نسرین هستم…   ما همسایه ای داشتیم که تو محله مون تولیدی مانتو داشت و چون دوست خانوادگی بودن الگوی بعضی مانتوهای جدیدشون رو میاورد خونه ما من میپوشیدم و بعضی جاهاش علامت میزد که چقدر باید تغییر کنه.من و دوستم الهه پنجشنبه ها بعد از دبیرستان میرفتیم یه…