این داستان تقدیم به شما دلم نمی خواست بیدار شم دوست نداشتم به ساعت نگاه کنم انگار ميترسيدم که ببینم ساعت 7 شده دلم واسه یه ذره بیشتر خوابیدن با عقلم یکی به دو میکرد یکی از چشمامو نیمه باز کردمو به ساعت نگاه کردم 6:55 با یه اووف زیر لب پاشدم و به یه…
این داستان تقدیم به شما سلام نمیخوام چرت بنویسم این تجربه ی خودمه اسمم میلاده و ۱۷سالمه . پنج تا زندایی دارم که یکی از یکی بهتر. همیشه اونا رو دید میزدم مخصوصا اخری که از همه جوون تره .ولی این داستان درباره اون نیست و مربوط به زندایی بزرگمه که اسمش رویاست و هیکلش…
این داستان تقدیم به شما سینا چمدونم رو گذاشت توی صندوق اتوبوس. همراهم اومد بالای اتوبوس و کمک کرد تا شماره صندلیم رو پیدا کنم. صندلیم وسطای اتوبوس بود. به خاطر بچه نمی خواستم کنار پنجره باشم. گاهی لازم بود راش ببرم. یه دختر جوون لاغر اندام اومد و نشست کنارم. ظاهرا خوشحال بود که…
این داستان تقدیم به شما سلام من پویا هستم میخوام از دوران راهنمایی براتون خاطره بگم این خاطره مربوط میشه به مامانم و شوهر خانم یه روز که بچه های کلاسمون قرار بود برن اردو و من نمیخواستم باهاشون برم،موندم خونه و مدرسه نرفتم اون روز قرار بود مامانم بره پیش خالم برای سر زدن…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم رضا هست 19 سالمه با قیافه عادی و هیکل معمولی قدم 178 و وزنم 72. داستانی که واستون تعریف میکنم مربوط به پارسال که 18 سالم بود… *** ما در یکی از شهر های استان کرمان که لازم نمیدونم بگم کدوم شهر زندگی میکنیم شهر ما شهر…
این داستان تقدیم به شما سلام من سعید هستم بیست و هشت ساله از تهران مجرد در حال حاضر تو یه شرکت خصوصی به عنوان حسابدار مشغول به کار هستم به همراه پدر و مادر و برادر کوچکترم وحید زندگی میکنیم ما اصالتا شمالی هستیم… *** وقتی خیلی بچه بودم تابستونا میرفتیم شمال خونه پدربزرگم…
این داستان تقدیم به شما من سعید هستم 26 ساله. سال 85 که فقط 14 سالم بود تو با یکی از دوستام تو بسیج محل ثبت نام کردیم. ادم مذهبی نبوده و نیستم. کلاسهای پایگاه روزهای فرد هر هفته بود و منو دوستم سجاد پای ثابت پایگاه بودیم و امکان نداشت جلسه ای رو نریم.…
این داستان تقدیم به شما با سلام….. اسم من سیناست….20 سالمه با قد بلند و قیافه معمولی….خاطره ای که میخوام بگم مربوط به چند هفته قبله که من برای اولین بار پس از بلوغم به آرزوم رسیدم و با یه نفر گی کردم. تو کودکی گی داشتم ولی لذت این دفعه رو نداشت چون نه…
این داستان تقدیم به شما سلام من مسعودم ۴۰ساله وضع مادی ام توپه همسر وبچه دارم ولی اصلا خوشی بهم نیومده دقیقا چهارسال پیش همین موقع جام جهانی بود که من توشمال ویلامو میساختم البته یه اپارتمان هم اونجا مبله واسه خانم بردن هام دارم خلاصه من توچند تا خواهرزن ای که داشتم نه…
این داستان تقدیم به شما ادمین: این جقنامه رو گذاشتم اینجا که اول بخندین بعد زار زار به حال امثال این کسخل گریه کنین نه سواد نه مغز خلاصه روانش پاک پاکه اگرم فاز این شاسکول رو پیدا کردین به ما هم در بخش نظرات خبر بدین *** من اسمم علیه این قضه مربوطه به کلاس9من…
این داستان تقدیم به شما دقیقا وسط سردترین ماه سال گرم ترین اتفاق زندگی من تو چشمای اون شروع شد… *** با عصبانیت از ونی كه ما رو باشگاه اورده بود پیاده شدم و كتاب زیست شناسیم و پرت كردم سوم دبیرستان بودم و معدل بیست دبیرستان ولی از شر بودن چیزی كم نذاشته بودم…
این داستان تقدیم به شما سلام. من مریمم و ۳۱ سالمه سفید و کمر بایک با وزن ۵۴ کیلو امیر شوهرم ۳۵ سالست و ما ۱۰ ساله ازدواج کردیم هردو تو خانواده مذهبی بزرگ شدیم… *** من دختر گرم و آتیشی هستم اما امیر نه اصلا نمیتونه نیازهای زناشویی رو برطرف کنه. تا ۴سال پیش…