این داستان تقدیم به شما من الهامم 37 سالمه این داستان واسه تابستون سال قبله … فوق لیسانس دارم و کارمند هستم مجردم از بابام یه باغ بزرگ بهم ارث رسیده و من واسه رسیدگی به باغم همیشه کارگر میگیرم یه سرایدار ثابت داشتیم از قبل که بعد بابام هم اون به باغ میرسید که…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستان من یه یک هفته ای هست که تو این سایت دایتان میخونم و بدم نمیاد خاطره خودمو بنویسم تو این سایت خیلی از این داستانا دروغه شک نکنید این داستان واقعیته که برام مهم نییت که باور کنید یا نه از خودم بگم یه پسر 19 ساله…
این داستان تقدیم به شما روابط من و خواهر زنم سمیرا هیچوقت قطع نمی شد شاید گاهی تا شش هفت ماه هم می شد که شرایطش بوجود نمی اومد تا با هم سکس داشته باشیم حتی سر پاییt اما حتما” این رابطه برقرار می شد و با گذشت زمان شرایط خاصی پیدا می کرد. تو…
این داستان تقدیم به شما سلام من حسینم و ۱۸ سالمه و میخوام خاطره ی همین چند روز پیش رو براتون بگم من با رفیقم امیر که اون ازم یکی دو سال بزرگ تره سکس داشتم و داستانشو میخوام براتون بگم. اول از امیر بگم که خیلی هیکل سکسی نداره و بیشتر به قیافش میاد…
این داستان تقدیم به شما کلاس که تموم شد و بچه ها مشغول جمع کردن وسایلشون شدن، دستمو بلند کردم و مودبانه گفتم: استاد میشه یه چند لحظه تشریف نبرین چند تا سوال ازتون بپرسم؟ حمید تعجب کرد که چه سوالی میخوام بپرسم!؟ چون همیشه تو دانشگاه اگه حرفی هم بود با پیام بهش میگفتم…
این داستان تقدیم به شما من کمالم 32 سالمه 60 کیلو وزن 180 قد و دختر برادر زنم اسمش رعناست 19 سال و 170 قد و 45 وزن. یه شب خواهر زنم که در شهرستان زندگی میکنن برادر زنم زنگ زد خونه ما و به خانمم گفت که خواهرشون مریض شده و بردن بیمارستان. ساعت…
این داستان تقدیم به شما سلام به همگی اسمم علیه 17سالمه میخوام داستانیو تعریف کنم که برای اول تابستونه داستان از اونجایی شروع شد که مدرسه ها تموم شدن و هر روز تو خونه میشستم و روزی چهار بار جق میزدم بعضی وقتا از بس که جق میزدم دیگه نای راه رفتن نداشتم و چشمام…
این داستان تقدیم به شما مراسم ختم پدربزرگم بود وهمه فامیل خونه ی پدریمون جمع شده بودن وحسابی شلوغ بود.شوهر عمم یه مرد سبیل کلفت هیکلی با موهای فر هست که سینه ی خیلی پرمویی هم داره.کیرش هم کوچیکه ولی خیلی کلفته عادت نداره پشماشو بزنه برای همین هم پشمالوه.چندبار توکونم گذاشته برای همین تجربه…
این داستان تقدیم به شما بعضی وقتها تو زندگی اتفاقهایی می افته که تصمیم گرفتن تو لحظه، خیلی برات سخته. اینکه فکر بکنی و حساب و کتاب خیلی چیزها رو بکنی. اما بعضی وقتها آدم فکر می کنه اگه به دلش مراجعه بکنه هیچوقت پشیمون نمیشه. هرچند بعضی کارها و بعضی روابط بسیار بسیار غیر…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم کیارشه از دو سه سال پیش تو یه شرکت کار می کردم در قسمت مالیش کارمندم .مهسا ۲۴ سال داشت و اونم مثل من کارمند بود . باهاش مشکل داشتم اونم یه دختر مغرور بود چیزی از پسرا کم نداشت خوشگل هم بود . من توی حسابای شرکت دست…
این داستان تقدیم به شما چن روزی بود که باشگاه ثبت نام کرده و برای تمریناتم راه دوری رو تا شهرری میرفتم اون زمان هجده سالم بود یه پسر لاغر بودم اما با کون برجسته که تو چشم بود کونم به خانواده ی پدریم رفته بود که ذاتا بزرگ بود تو اونجایی که فوتبال میرفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام من حامدم ۲۸ سالمه یه خواهرزاده دارم به اسم دلارام ک الان در ترکیه زندگی میکنه ۲۵ سالشه داستان برمیگرده به روزی ک ۱۵ سالش بود و من ۱۸ سالم بود من و دلارام خیلی با هم بودیم بچه بودیم از ۷ سالگی هم بازی بودیم من دلارامو اکثرا…