این داستان تقدیم به شما سلام من عرشیا هستم الان ۱۸ سالمه و این داستان برای سال پیشه یعنی وقتی ۱۷ سالم بود. من از سن ۱۳ سالگی توسط بچه های مدرسه و دوستام که باهاشون اکثرا بازی میکردم تو کوچه و اینا دسمالی میشدم و خودمم خیلی خوشم میومد تا حدی شده بود که…
این داستان تقدیم به شما اسم من کیمیا هست چون کون خیلی گندهای دارم بچهها تو مدرسه کیم (کارداشیان) صدام میکنن الان 18 سالمه قد من 170 وزنم 77 سایزم 70 سفید برفی هستم و پر جنب و جوش برادرم اسمش سیامک هست 28 سالشه قدش 178 وزنش 85 باشگاه کشتی میره هیکل و بدن…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم محسنه سنم ۴۸ ساله اهل یکی شهرهای کرمان این داستان ما ل حدودا سال ۷۴ میشه.. من مستاجر بودم وتو ی خونه مشترک بودم و زن صاحب خونش خیلی خوشگل بود قد ۱۷۰ وزن ۷۰ و سینها ۸۰ و کون گرد وگنده و کوس تپل وکمر باریک…
این داستان تقدیم به شما سال پنجم دبستان بودم و هنوز چشم و گوشم کاملا باز نشده بوده و چیزی از سکس و دادن و کردن نمیدونستم. یه پسر بچه ی به اصطلاح آفتاب مهتاب ندیده. به دلیل پوست سفید و چهره ی خوشگلی که داشتم هر از گاهی بچه پرروهای کلاس بهم بند میکردن…
این داستان تقدیم به شما من لیدا زنی متاهل از شهر مرزی در کردستان که ناخواسته به زنی دیگر علاقه پیدا کردم. اولین باری که کلمه لزبین به گوشم خورد در حیاط دانشگاه پیام نور شهر کوچکمان بود. دوستام در مورد دو دختر حرف میزدند که از شهر دیگر بودند و در شهر ما اتاق…
این داستان تقدیم به شما زمستون سردی بود و اون زمان آدم سرمایی بودم و لباس زیاد میپوشیدم، یادمه آخرای بهمن ماه بود که به خاطر امتحانام باید برمیگشتم شهرمون و خانوادم تا عید شهرستان بودن، فکر میکنم چهارشنبه غروب بود که وسایلمو جمع کردم که راه بیوفتم و برگردم شهرمون، وقتی رسیدم ترمینال بلیط…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان عزیز بنده امیر هستم ۱۸ سالم خاطره ای که براتون تعریف میکنم واقعی هست داستان برمیگرده به تابستان ۵/۱۵ عروسی پسر عموی مادرم بود و داخل خونه خودشون برگذار میشد (عروسی از ساعت ۱۲ تا ۲۲ بود ) رفتیم ناهار رو خوردیم و نشسته بودم کنار داییم…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستان قبل از خوندن خاطره بنده یه نگاه کلی به داستان بندازین بعد بخونینش، چون خاطره ای که دارم مینویسم خاطره دوازده سیزده ساله و از اول همه چیو توضیح دارم که از کجا شروع شده و به کجا ختم شده… *** رابطه من و خواهرزنم مثل…
این داستان تقدیم به شما سلام امیر سام هستم من یه دوست دختری داشتم به اسم زینب. حاجی این سینش خوب بود ۷۵ ولی کونش خیلی تخت بود کص مصشم سیا بود عوضش قیافش بد نبود حاجی ما باهم اوکی بودیم من میگفتم این زن زندگیه و ازین چرت و پرتا به عشق این زندگی…
این داستان تقدیم به شما سلام سعی میکنم زیاد طولانی نشه ولی با جزئیات بگم اسمم مریمه چهل و سه سالمه صورتم قشنگه ولی عملی و دماغ سرا بالا و اینا نیست طبیعی و وزنم حدود پنجاد کیلو میشه و در کل دوست داشتی به نظر میام. دو سال پیش تو یه تصادف شوهرمو از…
این داستان تقدیم به شما ما 3 تا داداشیم سعید و ناصر و من که حامدم و یه خواهر داریم بنام رضوان سعید و ناصر خیلی به رضوان گیر میدادن که فلان لباس رو نپوش فلان آرایشو نکن و… کلا هر وقت سعید و ناصر میومدن خونمون (چون اونا متاهل بودن و من و رضوان…
این داستان تقدیم به شما بابام که فوت کرد عمو عبد خیلی کمکمون کرد از اون محله بردمون و یکی از ویلا هاشو توی شمال بهمون داد… همه چیز خیلی خوب بود تا اینکه کم کم متوجه نگاه های عموم به مادرم شدم اوایل زیاد جدی نگرفتم تا اینکه یه روز عموم اومد خونمون و…