این داستان تقدیم به شما عید ۴۰۳ *** بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم با همه بچه هاش احوالپرسی کردم گفت خونه ام جایی نمیرم بیایید دلتنگتونیم شام…
این داستان تقدیم به شما فرشید هستم 25 ساله قدم 185 وزنم 79 تیپم جذاب, ما 6 برادر و یک خواهر در تبریز زندگی میکنیم شش سال پیش داداشبزرگم بر اثر سکته مغزی فوت کرد زنش گوهر که 43 ساله و کارمند آموزش پرورش بود بیوه شد من 17 ساله بودم خونه اونا از خونه…
این داستان تقدیم به شما دوهزار سال پیش در سرزمین مُنگولستان از اراضی آباد مغولستان، جنگی سخت درگرفت… پادشاهی چینی ها که سودای گسترش به شمال داشت به قبایل “گؤتیجیریخ” حمله کرد و همه افراد این قبیله را کشت و اسیر کرد. این قبیله که یکی از قبایل بزرگ “سیکیم خیاردی” های جنوبی موسوم…
این داستان تقدیم به شما -آی یکی بیاد کمک من یخ زدم…. هیچکس صدای فهیمه رو نمیشنید تا اینکه بهتاش که توی خونه خواب بود بیدار شد و صدای فهیمه رو شنید که داره داد میزنه. رفت سمت صدا و دید فهیمه پشت حمومه. +اَی خِداااا. من تازه از تمرین اومدم. چی شده دوباره فهیم؟…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان. اسم من علی و خانومم مینا که بهش میگم کوس طلا! باهم راحتیم و راحت علایق و خواسته هامون رو به هم دیگه میگیم. مینا ۳۱ سالشه قدش ۱۶۴ و وزنش ۶۳ کیلو سینه های ۷۵ و کون خوش فرمی داره چون بدنسازی کار میکنه ۲&۳…