این داستان تقدیم به شما اسمم پیمانه و ۲۱ سال دارم و خوهرم زینب ۱۸ سال مادرم وقتی زینب ۱۳ سالش بود طلاق گرفت و بابامونم یه ادم قمار باز هستش و شاید در طول هفته یکی دو بار بیاد خونه و مادرم به خاطر همین بابامو ول کرد و رفت پی زندگیش .بابام از…
این داستان تقدیم به شما سلام من رها هستم ۱۸ سالمه زمستون بود تولد دوستم خونشون با چند تا از بچه ها رفتیم و وقتی رسیدیم دیدیم باباش هم خونس برای اینکه ما راحت باشیم رفته تو اتاق تولد گرفتیم و حال کردیم کلی تا اینکه بچه ها گفتن بریم پارک اما من مامانم گفته…
این داستان تقدیم به شما میخوام از ماجرا سکس بعدیم بگم . داستان قبلیم به اسم ( کرم از خودمه ) هست الان ۳ ماه از تولدم میگذره و از وقتی تو تولد دوستم کوس دادم دیگه اصلا نمیتونم تحمل کنم کصم خالی باشه از اون موقع تا الان تحمل کردم چون نمیخواستم خیلی گشاد…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم ابیه چند ساعت برای زنم رفتم لباس بخرم خانمم حمام بود خونه برادرش بودیم گفت بدنم همسایز الهام دختر داداشمه با اون برین سلیقشم خوبه! الهام هم سایز عمشه فقط یه کمی باسنش بزرگتر از عمشه این دو تو طایفه زنم خوش استایل ترینن شوهر الهام مریضه مدتی…
این داستان تقدیم به شما دوستان این داستان مال چندین سال پیشه اتفاق افتاده الان که ۳۲ سالم هست نوشتم. تا دیپلم گرفتم رفتم سربازی خدمتمو تو سپاه گذراندم محل خدمتم افتاد گیلان ابتدا لاهیجان بودم بعد از سه ماه اومدم رشت شدم سرباز قسمت تاسیسات کار فنی بلد بودم از جمله جوشکاری و…
این داستان تقدیم به شما عید ۴۰۳ *** بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم با همه بچه هاش احوالپرسی کردم گفت خونه ام جایی نمیرم بیایید دلتنگتونیم شام…
این داستان تقدیم به شما فرشید هستم 25 ساله قدم 185 وزنم 79 تیپم جذاب, ما 6 برادر و یک خواهر در تبریز زندگی میکنیم شش سال پیش داداشبزرگم بر اثر سکته مغزی فوت کرد زنش گوهر که 43 ساله و کارمند آموزش پرورش بود بیوه شد من 17 ساله بودم خونه اونا از خونه…
این داستان تقدیم به شما دوهزار سال پیش در سرزمین مُنگولستان از اراضی آباد مغولستان، جنگی سخت درگرفت… پادشاهی چینی ها که سودای گسترش به شمال داشت به قبایل “گؤتیجیریخ” حمله کرد و همه افراد این قبیله را کشت و اسیر کرد. این قبیله که یکی از قبایل بزرگ “سیکیم خیاردی” های جنوبی موسوم…
این داستان تقدیم به شما -آی یکی بیاد کمک من یخ زدم…. هیچکس صدای فهیمه رو نمیشنید تا اینکه بهتاش که توی خونه خواب بود بیدار شد و صدای فهیمه رو شنید که داره داد میزنه. رفت سمت صدا و دید فهیمه پشت حمومه. +اَی خِداااا. من تازه از تمرین اومدم. چی شده دوباره فهیم؟…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان. اسم من علی و خانومم مینا که بهش میگم کوس طلا! باهم راحتیم و راحت علایق و خواسته هامون رو به هم دیگه میگیم. مینا ۳۱ سالشه قدش ۱۶۴ و وزنش ۶۳ کیلو سینه های ۷۵ و کون خوش فرمی داره چون بدنسازی کار میکنه ۲&۳…