برچسب: داستان های سکسی


  • این داستان تقدیم به شما سلام. من شهروزم و 35 سالمه و يه زن خيلي خشگل دارم به اسم نسیم كه 26 سالشه. وضع مالي من خوب بود ولي دو سال پيش دچار يك تصادف شدم كه به خاطرش تمام زندگيمو فروختم. حدود 2 ساله كه تو يه شركت كار مي كردم كه به علت…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم سیاوش 17سالمه و قدم 181سانته قیافه ام جذاب نیست و معمولی اما هیکلم عالیه چون از بچگی ورزش میکنم من یه مامان دارم خیلی خوشگل و ناز وقدش 172 سنش هم 37 سالشه خیلی جذاب عینه مانکن می مونه مامانم تو خونه خیلی با من راحته با…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من پريسا هستم ٣٢ ساله اين خاطره مربوط به ٩ سال پيشه زماني كه با شوهرم (عليرضا) ازدواج كردم . من و شوهرم ٣٢ ساله كه همديگرو ميشناسيم در واقع خوانواده هاي ما روز تولد من توي بيمارستان با هم آشنا شدن كه اون موقع عليرضا ٣ سالش بود…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان.اين داستان خيلي وقت پيش اتفاق افتاده و اصل مطلب در مورد رابطه من و دختر عمومه که اولش تحويلم نميگرفت. اين وسط پسر عموم هم يه نقشي داره و خلاصه بي نصيب نميمونه… *** همه مون نوجوون بوديم: سن احساسات و فکر کردن با مغزهائي که همه چي…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه. یه بار بدجوری داغ کرده بودم تابستون بود اولین تابستونی که سعیدکنارم نبود چندجا زنگ زدم کسی در دسترسم نبود دنبال کسی بودم که ابم رودربیاره رفتم بیرون چرخی زدم کناریه میدون شهردوتا افغانی دیدم یکیشون حدودا 45-47 ساله میخورداون یکی جوونتربودوایستادم صداشون کردم جونتره اومدگفتم تورونمیخوام…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.   سروش هستم ۲۰ سالمه بوشهر زندگی میکنم یه مدت بود با یه دختر اسمشم باران بود ۱۷ ساله مشهد زندگی میکرد آشنا شده بودم وای چه دختر بود وقتی عکسشو فرستاد موهای بلند تا آرنجاش با رنگ قهوه ای شکلاتی چشمای آبی‌ شفاف با یه صورت تقریبا لاغر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. خاطرم برميگرده به يه هفته پيش من يه دوست دختر دارم به نام ستايش خيلي خوشگله سه ماه بود حرف ميزديم يه بار بم زنگ زد گف بيا خونمون مامانم اينا رفتن سرعين شب برميگردن اونم به خاطر امتحان زبانش نرفته بود چون خيلي به زبان اهميت ميداد منم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. موقعی که  دانشجو بودم مي دونستم يکي تو فاميل از من خوشش مياد اما کي نميدونستم ، خلاصه آدميزاد يه سري چيزا رو حس ميکنه اونم مني که حس ششم واقعا قوي دارم . دوران دانشجوي تازه با فرشته بهم زده بودم خيلي ناراحت بودممي خواستم از همه انتقال…

  • این داستان تقدیم به شما هر شب وقتی شهر خاموش می شد و سیاهی همه جا پخش می شد، بعد از یک روز خسته کننده پناه می بردم به اتاقم، اروم کلید رو می چرخوندم در و قفل می کردم. لباس هام رو که در می آوردم با خودم فک می کردم تنها انگیزه ی…

  • این داستان تقدیم به شما من و الناز دردانشگاه با هم آشنا شدیم و واقعا عاشق هم بودیم و جز عشق پاک چیزی بین ما نبود اما مانند بسیاری از مردم نیازهایی داشتیم و چه بهتر که این نیازها را با عشق و معشوقت برطرف بشه ما هر از چندگاهی شیطنت هایی تو ماشین و…

  • این داستان تقدیم به شما اسمش ساغر بود. تو يه رستوران باهاش اشنا شدم. دختري بود با اندام سكسي و پاهاي كشيده…   روزها مي گذشت و احساس سكسي من به ساغر بيشتر ميشد.. دوست داشتم به اوج شهوت برسم بعد سكس با ساغر و تجربه كنم…. خيلي دلم ساغر رو ميخواست اون شب دعوتش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه.   من حامدم ۲۱ سالمه ومیخوام خاطره اولین سکسم رو با دختر دایی براتون تعریف کنم. اول بگم که کلا رابطه ام با دختر داییم حتی قبل از سکس هم خوب بوده وتقریبا هر روز به هم اس میدادیم و باهم چت میکردم و همیشه هر وقت…