این داستان تقدیم به شما سلام اسم من مهساست و این رو برای کسی مینویسم که خاطراتش رو تو این سایت خوندم و مطمئنم بازم به این سایت سر میزنه… *** من چهار سال پیش تو یه شرکت مشغول به کار شدم که کارش صلدرات فرش به باکو بود وصاحبش یه خانم بود (میترا خانم…
این داستان تقدیم به شما سلام. مهران هستم 23 ساله لیسانسه ساکن حومه تهران. یه خاله دارم که دو سال از من کوچیکتره و چون مادربزرگم و دو سال قبل اون پدربزرگم عمرشو داده بودن به شما این خاله که آخرین فرزند و مجرد بود از شهرستان اومد تهران خونه داداشو و تنها خواهرش (مادرم) که…
این داستان تقدیم به شما سلام من حسین هستم 24 سالمه. داستان من بر میگرده به کلاس پنجم ابتدایی من یه پسر همسایه دارم اسمش شایان است از دوران خرد سالگی همبازی هم در خیابان و کوچه بودیم و مقطع ابتدایی با هم همکلاس بودیم اون رفیق جون جوی من بود و در سختی…
این داستان تقدیم به شما سلام. من كوروش ٢٣ ساله ام كه تو خونه ي متوسط تهران زندگي ميكنم و دانشجو پزشكي هستم . پدر و مادرم تو شهرستان ساكنند و هر از چند گاهي به ديدنم ميان . من ٢ تا عمو و ٣ تا عمه دارم كه يكيشون تهرانه. عمه اي كه تهران…
این داستان تقدیم به شما سلام. من احسان 25 سالمه و این خاطره مال یه سال پیشه … از وقتی خودم رو شناختم همش در حال درس خوندن بودم و بچه مثبت بودم الان ارشد مهندس شیمی دارم و داستانی که براتون مینویسم مربوط به تابستون بعد از فارغ التحصیلی منه من 6 سال دانشگاه…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستای گلم . همونطور که قول دادم خاطره کون دادنم توی کوه رو میخوام واستون تعریف کنم…. *** یک روز جمعه قرار شد با چندتا از بچه ها برای تفریح بریم به یکی از ییلاق های اطراف مشهد.صبح که شد همه همون جای همیشگی جمع شدیم تا رسیدیم…
این داستان تقدیم به شما سلام. من مجیدم و 30 سالمه. *** سال 85 بود که پدر مادرم رفتن مسافرت به شهرستان پدریشون و دوباره خونه مکان شد البته مکان برای ما حکم یه جای راحت برای ازاد سیگار کشیدن و دستی به سیمو سنجاق زدن بود ولی بازم همین برای ما بس بود صبحا به سر…
این داستان تقدیم به شما پری:سلام چطوری محمد خوبی محمد:ممنون گلم چه خبر نیستی یادی از ما نمیکنی پری:هستم اما تا الان مامان خونه بود نمیتونستم باهات بحرفم گلم محمد:اشکال نداره نفس پری:محمد پاشو بیا خونمون یادته بهت قول داده بودم ناهار بدم الان کسی نیست جز من و داداشم محمد:باشه الان میام فقط پارسا…
این داستان تقدیم به شما سلام. من پدرم همیشه سرش شلوغه یه عمو دارم که از کوچیکی تا الان پیش پدرمه و کاراشو انجام میده. عموم تازه نامزد کرده بود و تولدنامزدش بود اومد دنبالمون که من با دوستم قرار بیرون داشتم گفتم من نمیام خواهرم با دختر خالم که8 سالشون بود خونه بودن.من رفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام …همه منو به شراره میشناسن شمام بگید همون شراره از بچگی پدر و مادرمو از دست دادم هیچی واسم نذاشتن. من بودم یه برادر شیرخوار اونو که یه خونواده به فرزندی برداشتن فکر کنم وضعشونم توپ بود چون یادمه با یه ماشین خارجکی اومدن دنبالش و بردنش منه مادر…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. این داستان مال وقتیه که تو یه هتل تازه مشغول به کار شده بودم… *** زمانی که به هتل اومدم در بخش ناظرخرید مشغول بکار شدم فردی بنام کمال حسابدار هتل بود بعداز چندبار رفت و آمد وصحبت با هم خیلی صمیمی شدیم بطوری که واقعا بهم اطمینان…
این داستان تقدیم به شما 19 سالگی ازدواج کردم 21 سالگی طلاق گرفتم توی کل مدت متاهلی 10 بار سکس نکرده بودم . 3 سال بود اومده بودم تهران . بعد از طلاق با پول مهریه ام یک خونه اجاره کردم و زندگی روزمره میکردم… یک جا کلاس میرفتم اونجا با یک پسری آشنا شدم…