این داستان تقدیم به شما اسم من رزیتاست و ۲۵ سالمه و متاهلم ، میخوام جریان یکی از سکس هام رو براتون بگم. داستان از اون جا شروع شد که چند سال پیش تو یه #شرکت #خصوصی کار میکردم، یه کار پرداز داشتیم که سنش دو برابر من بود ومن تقریبا جای دخترش بودم.اون موقع…
این داستان تقدیم به شما سلام من یه مغازه کار میکردم تقریبا هفته ای دو سه بار مامان صاحب کارم که اسمش الهامه و یه خانوم تقریبا ۴۵ ساله قد بلند بود میومد سر میزد خلاصه چندباری میومد شوهرم تقریبا ۱۸ سالی ازش بزرگتر بود خودمم ۲۶ سالمه و قد ۱۸۸ و وزن ۸۳ کیلو…
این داستان تقدیم به شما خب من نیلوفرم ۲۳ سالمه و تهران زندگی میکنم. یک ساله ازدواج کردم و شوهرم خیلی وقتا خونه نیست. کارش خارج از ایرانه و شاید دوماه خونه نباشه و بعد واسه ی هفته تا دوهفته بیاد خونه. خیلی بخواد طولانی خونه بمونه یک ماهه. بعضی وقتا فکر میکنم که شاید…
این داستان تقدیم به شما این داستان به سال۹۲ اون سال آخر دانشگاه بود بعضی رفیقام میخواستند جشن فارغ التحصیلی بگیرن که یکی از آنها گفت ۵ و ۶ عید تولد خودش با دوست دخترش میخواد جشن بگیره توی باغ کرج اسم من آریا به من گفت برای سیم کشی نور و باند بهش کمک…
این داستان تقدیم به شما سلام، خاطرهای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 14 سالگیم، اونموقع ما مستأجر خونهٔ مادربزرگم بودیم و در طبقهٔ پایین خونهٔ مادربزرگم زندگی میکردیم، خونشون ویلایی بود، اون سال مادربزرگم رفته بود حج، وقتی برگشته بود با #مینی بوس به استقبالش رفته بودیم، توی مراسم بودم که یکی…
این داستان تقدیم به شما تابستون پارسال با دوتا از رفیقام بلیط گرفتیم و رفتیم #ترکیه، البته تور نگرفتیم شخصی رفتیم، رسیدیم استانبول #هتل گرفتیم، قرار بود سه روز استانبول بچرخیم و عشق کنیم بعدم بریم #آنتالیا و چندروزی هم اونجا کص چرخ بزنیم. روز اول تو خیابون #استقلال میگشتیم و به کص و کون…
این داستان تقدیم به شما خانه ما بیشتر از یک اتاق خواب نداشت و آن اتاق هم برای درس خواندن مناسب نبود چون زمانی که مهمان داشتیم خانم ها در آن اتاق بودند و اقایان در هال. من سال دوم راهنمایی بودم که درس ها کمی برایم سخت تر شده بود زمان امتحانات نمیتوانستم در…
این داستان تقدیم به شما من وخانم رفته بودیم ویلا بابام خواهر زنم صنم با باجناقم شهاب قرار بود فردا بیان همون روز که رسیدیم بابا و مامانم زنمو خیلی دوست دارن چون دختر ندارن خیلی میخوانش بهش گفتن میخوایم بریم سمت رشت مهمانی دو روز یا سه روز میمونیم میایم اونم رفت فقط سفارش…
این داستان تقدیم به شما خوبی شکست خوردن در ۴۰ سالگی میدونی چیه؟ نه اونقدر جوونی و با انرژی که بگی ایراد نداره، دوباره از اول شروع میکنم و بعد هم بدون اینکه عبرت بگیری، دوباره همون اشتباهات قبلیت رو تکرار کنی… نه اونقدر پیری که بخوای بشینی برای بدبختیها و فرصتها و عمر از…
این داستان تقدیم به شما سلام من یه پسر 17 سالم بیشتر دوس دارم تو رابطه بدم تا بکنم ولی روم نمیشد به کسی بگم تا اینکه تو #اینستا یه #اکانت دختر زدم و با مردا و پسرا حرف میزنم اسمم ارشیاس قدم 180 و وزنم 70 کونمم سفیده و بزرگ یه روز یه مردی…
این داستان تقدیم به شما من شانزده سالمه بدنم اینقدر سفید وتوپراست مثل دخترا هستم رونای خودمو توآینه می بینم باخودم میگم کاش میتونستم خودمو بکنم انگاررونای یک دختر شانزده ساله هستند.گاهی رونامو آنقدمالش میدم تاقطره قطره خون قرمز زیرلطافت وسفیدی گوشت نرم وگرمشون جمع میشه.مدتهابود دوستم للی به بدن من نگاه میکردگاهی لپهایم رو…
این داستان تقدیم به شما سلام، من علی هستم و ۲۰ سالم هست، ۵ سال پیش دوستم کامران که الان هم خیلی ایاغ هستیم، خونه شون خالی شده بود،و من از هیچی خبر نداشتم، گفت بیا خونه درس بخونیم،من هم قبول کردم که باهاش خصوصی کار کنم،خلاصه رفتیم خونه شون دیدم که انگار کسی بر…