این داستان تقدیم به شما سلام من سروش 17ساله و مامانم ژاله 40 ساله . من تنها زن دور و ورم مامانم بود و خاله هام ولی بیشتر مامانم پس طبیعی کششم و وابستگیم بهش بیشتره .همیشه قبل از بلوغ و زمان اوایل بلوغ همیشه دنبال موقعیت بودم برا دید زدن پاها و ساق و…
این داستان تقدیم به شما من اسمم بهروزه و 32 سالمه از کرمان. قد و #هیکل و قیافه ام همش معمولیه و اصلا خاص نیستم. یه رفیق دارم که بهترین رفیقمه و از بچگی بهترین رفیق های هم بودیم و همیشه پشت هم بودیم. تقریبا 2 سال پیش یه روز عصر بود که حمید زنگ…
این داستان تقدیم به شما من و #سیمین دختر داییم ازبچگی باهم بزرگ شدیم. ورازدار همیم از وقتی سیزده 14 ساله شدیم سیمین همش دنبال دوس پسر بازی بود و با خیلی از پسرها و مردها رو هم ریخته بود پیش من تعریف می کرد که چطوری اونا رو تیغ میزنه و ازشون پول و…
این داستان تقدیم به شما سال ۹۴ بود اونموقع ۲۱ سالم بود تو کار خرید و فروش ماشین رفته بودم و خوب پول در میاوردم تو یکی ازین سایتای همسریابی ثبت نام کرده بودم و خودمو ۳۰ ساله جا میزدم مخ این طفلکا رو میزدم با قول ازدواج یه دل سیر میکردمو ول میکردم به…
این داستان تقدیم به شما چند ضربه به در خورد و منشی و پشت سر او مهرداد وارد شد. اع آقای معرفت شما باید فعلا صبر کنید مشکلی نیست خانم رضایی ایشون میتونن داخل وایسن رضایی چشمی گفت و پرونده ها رو روی میز وسط اتاق قرار داد و مهرداد هم روی کاناپه توی اتاق…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من احسانم ۳۵ ساله و مجرد داستان واسه اوایل سال ۹۸ هست یه مدت بود بیکار بودم یه #پژو داشتم اما از مسافر کشی متنفر بودم تو پمپ بنزین یه بنده خدایی اومد گفت میخوای در آمد خوب داشته باشی یه شغل راحت و خوب منم گفتم آره…
این داستان تقدیم به شما گرگِ پفیوزی در ایّامِ قدیم بود در اطرافِ یک جنگل مُقیم هیچکس آسایش از دستش نداشت بس که کونِ ماده و نَر میگذاشت! تویِ هر سوراخ سیخی کرده بود حُفرهداران را به تنگ آورده بود! شِکوِه میکردند از این گرگِ پیر جانورها گاهگاهی پیشِ شیر شیر دائم شِکوِهها را میشنود…
این داستان تقدیم به شما سلام من ۷ سال ازدواج کردم و خانم چندتا #دایی و #زندایی داره که با یکیشون خیلی رفت و امد داریم یه روزی از این روزا که مهمون ما بودن زنداییش رفت تو اتاق لباس عوض کنه ولی من هواسم نبود و یهو رفتم تو که دیدم شلوار لی و…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم #علیرضا و ٢١ سالمه و دانشجوی رشته حسابداری ام. من تو شهری دانشگاه قبول شدم که خونه ی خواهرم اونجا بود. به خاطر همین من خونه ی خواهرم اینا زندگی میکنم. خواهرم اسمش #شیوا و ۲۵سالشه و شوهرشم #سیامک ۳۴ ساله و کارمند بانکه. من حدود دو…
این داستان تقدیم به شما سلام من فاطمه هستم چهل و چهار ساله نینجوتسو کار میکنم ده ساله چادری هم هستم همسرم جانباز هفتاد و پنج درصد هستن یکساله به خاطر مصرف دارو میل جنسی شون خیلی کاهش داشت هیچوقت نزدیک نشدیم منم به خاطر طبع گرم و ورزش میل زیاد دارم چند بار خیس…
این داستان تقدیم به شما سلام داستانی که براتون مینویسم رابطه شیش ساله با زن شوهرداره. اسم من میثمه و اسم خانومه عاطفه. سال نود و سه برنامه بیتالک بودکه خیلی ها یادشونه خوراک مخ زدن و وقت گذروندن بود. من تو شهری زندگی میکنم که خیلی کوچیکه و اکثرا همدیگه رو میشناسن. یادمه یک…
این داستان تقدیم به شما برای من که در یک خانوادۀ #مذهبی و بسته بزرگ شده بودم، مردها همیشه موجودات جذابی بودند. با اینکه خانواده ای داشتم که همیشه در مورد مسائل خصوصیم دخالت می کردند و مانع از هر نوع حضورم در کوچه و خیابان می شدند، اما همیشه کشش و میلی در من…