این داستان تقدیم به شما من عرفانه هستم 45 سال سن دارم و متاهل و دوتا بچه دختر بزرگم 19 سالشه و دانشجو دختر کوچیکم 9 سالشه و کلاس سوم ابتدایی ما خانواده آرومی هستیم و کاری به کار کسی نداریم قضیه اینه که چند سال پیش یکی از فامیلای شوهرم خیلی مزاحمم شد تا…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم رامینه خاطره ای که براتون میخوام بگم برای زمان سربازیه وچون من لیسانس بودم بادرجه ستوان ۲ خدمت میکردم من خودم مشهدی هستم و تهران خدمت میکردم سال ۱۳۸۰ که هر ۲ هفته با اتوبوس ۴ شنبه تا شنبه میومدم خونه مشهد و چون پاسگاههای بین راهی ساک…
این داستان تقدیم به شما صبح یکشنبه بود که: زااااارت !!! با صدای گوز مامانم از خواب پریدم، دیدم مامانم داره بهم نگاه میکنه و میخنده. بعضی وقتها برای شوخی ، مامانم کونشو میاره نزدیک صورتم و میگوزه. بلند شدم یه اسپنک بهش زدم گفتم راه بهتری برای بیدار کردنم پیدا نکردی، خندید و بوسم…
این داستان تقدیم به شما سلام پرستو هستم ، وکیل دادگستری هستم ۳۸سالمه ، ۱۵۸قدم وزنم۶۱ موخرمایی و سفید پوستم . داستان مال زمانی است که ۲۶سالم بود و با پسرداییم بابک خیلی راحت بودم و بدون اینکه کسی متوجه بشه باهاش مدتی بود رابطه داشتم و بعد ازمدتی که باهاش سکس داشتم بهش گفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم سمانه ست یه دختر چادری و محجبه کامل و سفید پوست و ریزه میزه و بغلی ۵ سال بود با امیر ازدواج کرده بودم و حامله نمیشدم، از اونجایی که امیر سرد بود و کیر کوچولو زود انزال معتاد به خود ارضایی شده بودم فیلم پورن میدیدم ،یکی…
این داستان تقدیم به شما داخل اتوبوس در حال حرکت به سمت بندرعباس بودیم،نمیدونستم قرار بود چی به سرمون بیاد ولی میدونستم بهتر موندن تو تهرانه،پدر مادرمون کارمند بودن و بعد از همه فشار ها تحقیر ها و عذاب هایی که بهمون وارد کردند دو نفری تصمیم به فرار و شروع یه زندگی جدید رو…
این داستان تقدیم به شما برای اولین بار بود از افغانستان اومده بودم ایران.تنها چیزی که داشتم یه گوشی ساده بود و لباس تنم و امیدوار بودم یه کار خوب پیدا کنم که هم جای خواب داشته باشم و پولی در بیارم…یک هفته بعد از رسیدنم از طریق یکی از دوستانم که خیلی وقت بود…
این داستان تقدیم به شما من 29 ساله و مجرد هستم . تا 2 سال پیش ارتباطات زیادی رو تجربه کردم اما از 2 سال پیش تا الان ارتباطی با کسی نداشتم . ارتباط با جنس مخالف رو از دوران نوجوانی تجربه کردم که بیشتر قلیان بلوغ و سن عشق و عاشقی بود و نهایتا…
این داستان تقدیم به شما من مهتابم به جز خودم یه برادر بزرگتر دارم پدر و مادرم شاغل بودن و من بیشتر روز ها تو خونه تنها بودم و برادرم یا با دوستاش بود یا باشگاه خانواده ما خانواده مذهبی بودن و تو پوشش سختگیر اما من بیشتر دوست داشتم آزاد و راحت باشم اصل…
این داستان تقدیم به شما تقریبا ۱۷سالم بود که پدر و مادرم از هم جدا شدن دلیلش بماند چون توضیحش خیلی مفصله و داستان زیادی طولانی میشه منو برادرم پیشه پدرم موندیمو مادرم با یه مرد دیگه ازدواج کرد که اسمش محمد بود و همسره سابقش مرده بود و یه پسر ۱۹ ساله به اسم…
این داستان تقدیم به شما وارد پادگان که شدم انگار تازه از خواب پریده و آرام و قرار نداشتم. بی اختیار راه افتادم به سمت مخابرات و شماره خونه رو گرفتم، اما نه هنوز وقتش نبود! ممکن بود حال مامان باز بد و از این طرف هم مشکلات مهشید بیشتر بشه. مغزم هنگ کرده و…
این داستان تقدیم به شما دوشنبه شب بود سعید اومد خونه و وسایل جمع کرد و چمدون بست گفتم کجا به سلامتی گفت فردا قرار با عمو برا یه قرار داد بریم کیش گفتم تا کی اونجایی گفت احتمالا یه هفته گفتم یعنی برا جشن علیرضا نمیای گفت فکر نکنم راستی برات مقداری پول ریختم…