این داستان تقدیم به شما تو اون فضای خالی از میز و صندلی جلوی سالن، عدهای میرقصیدن و بقیه هم دورشون حلقه زده، دست میزدن و بعضی ها هم سرجای خودشون تکونی میدادند. به مرور تعداد رقصندهها زیاد شد و دیجی گفت؛ لطفا دوسه قدم برید عقبتر تا فضای کافی برای رقصیدن باشه، هنوز حرفش…