این داستان تقدیم به شما سلاااااااام خدمت همه. من آرمین 14 سالمه…….بله فقط 14 سال. آدم خیلی هات و البته کیر کلفت (نسبت به سنم) 15 سانت و قطر 4 سانت…… من توی خونه هر وقت تنهام ، با فیلمای پورن همچین جق میزنم انگار بازیگر خود فیلمم. خلاصه داستان از اونجا شروع شد که…
این داستان تقدیم به شما من هانیه(خان بی بی ) هستم همون دختر بلوچ كه تو داستان قبلي براتون گفتم با شوهرم اومدم چابهار با دكتر دندان پزشكم سكس كردم… *** چند روز پيش با شوهرم اومدم چابهار دل تو دلم نبود دلم ميخواست بابايه بچم كه تو شكممه اقايه دكترو ببينم شوهرم گفت…
این داستان تقدیم به شما سلام من محسن (مرجان) 21 زنونه پوش و از تهرانم داستان گی هست اگه کسی دوس نداره نخونه… من عاشق کون دادنم یعنی زمانی عاشق کون دادنم شدم که توی دبیرستان یکی برای اولین بار منو برد خونشون و کونم گذاشت و طعم شرین کون دادن اومد زیر دندونم…
این داستان تقدیم به شما آهسته دست های بزرگشو روی شونه های لخت هاله كشید شونه های لخت و لطیف دخترونه ای كه تا حالا هیچ مردی جز خودش لمس نكرده بود نفس داغش به گردن كشیده دختر برخورد میكرد و احساس هیجان و از لرزش خفیف بدن هاله حس میكرد. موهاشو جمع كرد و…
این داستان تقدیم به شما سلام این خاطره ی قشنگ مال سه ماه پیشه وهنوز ادامه داره … *** من ترانه هستم 19 سالمه یه داداش دارم به اسم رامتین که 12 سالشه خیلی خوشکله خیلی هم سوسوله ما چون توی خونوادمون خیلی محدود هستیم تنها کاری که میتونستم بکنم خیالبافی های جنسی با پسرا…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان اسمم نیما و 22 سالمه این داستان تو سن 14 سالگیم اتفاق افتاده… *** یه فامیل داشتیم که همه فکر میکردن یکم از نظر عقلی مشکل داره،ولی بعد از ماجرایی که برام پیش اومد فهمیدم که از همه عاقل تره، یه مرده هیکلی که حداقل 15 سالی از…
این داستان تقدیم به شما ليندا ٣٦ سالمه بدنم كاملا سكسي هست و به ورزش علاقه زيادي دارم. ٩ ساله ازدواج كردم شوهرمو خيلي دوست دارم و بهش عشق ميورزم و يه پسر ٦ ساله داريم شوهرم داخل يه كارخونه كار ميكنه…. ما از روز ازدواج تا ٧ سال بعد خونه نداشتيم و…
این داستان تقدیم به شما کامل آماده شده بودم، سحراومد بود خونه و هم آرایشم کرده بود هم کمک کرده بود که اماده شم لباسم رو بپوشم، هنوز شک داشتم که لباسم مناسب این جشن عروسی هست یا نه! نسبت نزدیکی با عروس و داماد نداشتیم، کلا یه عروسی جمع و جور بود، نمیدونم شاید…
این داستان تقدیم به شما این خاطره مال همین محرم امسال؛ شنبه هشتم مهر هزاروسیصد و نود و شش هست… *** تو شیراز دسته های سینه زنی شب ها از همه جای شهر راه میفتن بسمت شاهچراغ که یه محله قدیمی و پر از کوچه پس کوچه س و اون شبها اون اطراف غلغله س…
این داستان تقدیم به شما “سامان بهت گفته بودم! اصلا خوشم نمیاد اینطور باهاشون گرم میگیرى!! “ الما شالشو پشت گوشش زد و براى سامان پشت چشمشو نازك كرد. سامان موبایل رو قفل كرد و روى داشبورد انداخت. هوای تهران ابرى بود و بارون هى شدت میگرفت و هى نم نم میشد و طبق معمول…
این داستان تقدیم به شما به بهانه ی شروع ثبت نام دوره های آموزشی سعید طوسی . مکالمه یک داوطلب و پدرش با سعید طوسی برای ثبت نام … *** پدر : سلام استاد طوسی استاد : السلام علیکم و رحمت اله و برکاته پدر : خدمت رسیدیم برای ثبت نام پسرمان در کلاسهای پربار…
این داستان تقدیم به شما فقط سيزده سالم بودم كه هر شب با صداي داد مامان و بابا سر رو بالشت مي ذاشتم ، دختري كه جاي مهر و محبت فقط دعوا و جيغ و كتك كاري نصيبش شده بود. اوايل زمستون بود و برف مي باريد مثل هميشه مامان و بابا مشغول دعوا بودن…