برچسب: شهوتناک


  • این داستان تقدیم به شما اولین باری که ندا رو دیدم هیچ توجهی بهش نکردم. زنی نبود که دست و دلم رو بلرزونه. یک زن چادری بود با قیافه معمولی. البته نه از زن های چادری سنتی، بلکه از اون هایی که خوب به خودشون می رسن، آرایش ملایمی می کنن و همیشه ظاهری آراسته…

  • این داستان تقدیم به شما بار اوله که خاطره ی خودم رو می نویسم. (اسم مستعار) اسمم مجید ۳۵سالمه.خاطره برمیگرده به سال ۷۸ اون موقع حدود ۱۸_۱۹ سالم بود.خونه ی ما توی شهرستان بود.گهگداری می رفتیم روستا.اغلب فامیل توی روستا بودن.خونه ی دوتا از خاله هام کنار هم بودن.خونه خاله کوچیکم رفته بودیم که خاله…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. مجید هستم … اونروز صبح دل تو دلم نبود ساعت 5 صبح یه روز بهاری از خونه زدم بیرون وسایل مورد نیازم خوراکی ها رو در کوله گذاشته بودم و صبح بدون سر و صدا از خونه زدم بیرون چند کوچه بالاتر که رفتم زنگ زدم با اولین تک…

  • این داستان تقدیم به شما وقتي پدرم فوت كرد ، همه سرمايه به من رسيد ، تنها فرزند خانواده ، پدرم برج ساز بود ، ما هيچ وقت بعد از فوت مادرم با هم زندگي نميكرديم ، اون خونه جدا داشت ، من خونه جدا ، هر ماه ٢٠ مليون ميريخت به كارتم ، يه…

  • این داستان تقدیم به شما توی دبیرستان ما فقط یک نفر دوست پسر داشت و اونم یک جورایی گاو پیشونی سفید بود. ما که بچه درس خون بودیم سعی می کردیم ازش حداکثر فاصله ممکن را بگیریم چون حتی همنشینی با یک همچین دختری باعث بدنامی بود. زمونه فرق داشت اون موقع ها اگه پسری…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من بهزاده. الان 34 سالمه کونم گوشتیه وبزگ و گرد دوستان به شوخی کونم انگشت میکنن و ازش تعریف میکنن اخرین کونی که دادم وقتی بود که 30 سالم بود اونم به یه تهرانی که اسمش رضا بود پایگاه هوایی شیراز مکان داشت. وقتی بچه بودم زیاد بهم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من بهمنه… *** از نوجوانی تو دنیای سکس و شهوت بودم ولی بخاطر خانواده مذهبی که داشتم جرات نداشتم کار خاصی بکنم. اینم بگم کون دادن رو خیلی بیشتر از کون کردن دوست دارم. خیلی زود درس دادن رو شروع کردم و تدریس خصوصی میکردم. یه شاگردی خورد…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.موضوعی که میخوام براتون تعریف کنم بر میگردد به دوران دبیرستان من… *** حدودا 14ساله بودم.اسم من میثمه و شخصیت آروم و نسبتا خجالتی دارم به خاطر همین تو دوران مدرسه خیلی دستمالی میشدم. اواخر خوشم ميومد تجربه کنم ولی ترس نمیخاد که برم جلو و فقط به سکوت راضی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من امیررضا هستم ۱۹ سالمه و داستانی که میگم بر میگرده به ۱۷ سالگیم… *** از ظاهرم بگم که یک ظاهر معمولی دارم و پوست سفید و بدنم هم نه چاق نه لاغر ما یک خانواده ۴نفره هستیم و در تهران پارس زندگی میکنیم پدرم استاد دانشگاه و سعی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من الهه هستم 35 سالمه قدم 178 وزنم هم 68 کیلو و یازدهم دی جشن تولدم بود دقیقا دهم دی ماه ده سال قبل زمانی که 25 ساله بودم برای خرید لوازم و وسایل جشن تولد تنهایی رفته بودم بازار البته اینم بگم که منو همسرم هردو دی ماهی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان. اسمم حامد هست و ۲۵سال دارم. شب یلدا بود دعوت شده بودیم خونه پدرم ساعت هفت شب بود که رفتیم خونه پدرم،پدربزرگم و عمه بزرگم اونجا بودن،سفره رو پهن کردن که شام بخوریم،خوراک مرغ درست کرده بودند،مشغول غذا خوردن شدیم که یهو زمین شروع کرد به لرزیدن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام، من هادي هستم 16 سالمه يه پسر قد متوسط تقريبا 175 سانت با رنگ چشماي مايل به سبز پوست سفيد بدون مو، من تو يه خانوادهء تقريبا مذهبي به دنيا اومدم با 2 تا خواهر كه يكيشون 26 سالست به اسم سميه و يكيشونم 30 سالست به اسم فاطمه…