این داستان تقدیم به شما کلا توی خوابگاه 4 نفر بودیم. من، محسن، مهران و سجاد. بین ماها، سجاد از همه مذهبی تر بود. من و مهران کلا به چیزی معتقد نبودیم و محسن هم یه اعتقادات نه چندان محکمی داشت. توی هر خوابگاه پسرونه ای، وقتی پسرا زیاد با هم باشن، بالاخره علاقه ها…
این داستان تقدیم به شما ساعت ۷ بود خسته خسته بودم پرواز یک ساعت تاخیر داشت بعد از ۴ روز سفر تفریحی کاری تو شیراز حالا خستگیش فقط تو تنم مونده بود… از پله ها بالا رفتیم و نشستم کنار پنجره همینطور که داشتم گوشیمو رو حالت هواپیما قرار میدادم متوجه یه خانومی شدم…
این داستان تقدیم به شما من لزبین هستم و 17سالمه و این داستان مربوط میشه به سه سال قبل که اول دبیرستان بودم و به خاطر اینکه تازه مدرسمو عوض کرده بودم خیلی رفیق نداشتم و تنها میپریدم. میخاستم مثل هم سنو سالام دوست پسر پیدا کنم که یا روز اول دعوامون میشد یا بعد…
این داستان تقدیم به شما سلام بچه ها یه داستان کاملا واقعی میخوام براتون بگم البته این داستان برای 1ماه پیش ولی الان که با شهوتناک اشنا شدم براتون میگم… اسم من اریا و الان 15 سالمه و اجیم 8 سالشه.مامان و بابام پرستارن و بعضی روزها از صبح تا غروب سر کارن و من…
این داستان تقدیم به شما یک روز پسری دوازده ساله که لاکپشت مرده ای را که ماشین از رویش رفته بود را با نخ می کشید وارد یکی از “خانه های فساد” اطراف آمستردام (هلند) شد و گفت: – من می خواهم با یکی از خانم ها سکـ.س داشته باشم. پول هم دارم و تا…
این داستان تقدیم به شما من و زنم دعوت شده بودیم به یک عروسی. این جریان رو مینویسم چون هربار که یادم مییاد اونقدر هیجانزده و به عبارت دیگه، حشری میشم که مجبور میشم هرجایی که هستم، یک جای خلوتی گیر بیارم که جلق بزنم یا خونه اگه باشم، منتظر بشم که شب بشه که…
این داستان تقدیم به شما چند سالی بود ازدواج کرده بودم اوایل ازدواج خیلی با زنم همدیگه رو دوست داشتیم و مثل دوتا زوج عاشق با هم زندگی میکردیم شاید بعضی روزا پنج با سکس داشتیم و کلی کس و کونشو میکردم حتی چند باری خواهر زنمو هم ک دست کمی از خوشگلی زنم نداشت…
این داستان تقدیم به شما سلام. ارش هستم 31 ساله از شیراز… اسم خانمم مژگان هست.به خاطر شغلم اصفهان زندگی میکنیم……یه خواهرخانم خوشکل و خوش اندام به اسم مهسا دارم همیشه تو کف کونش بودم ولی به خاطر ابروم سراغش نمی رفتم…سال94 مهسا دانشگاه کاشان رشته حسابداری قبول شد به خونوادش زیاد وابسته بود…
این داستان تقدیم به شما اول تو روم های خارجی دنبال افراد گی میگشتم باهاشون چت میکردم بعد کم کم تو روم های ایرانی دنبال افراد گی میگشتم . بیشتر باهاشون چت میکردم بعضی وقتها هم سکس چت .تا حرف سکسی میزدیم راست میکردم مدتها فقط همین کارو میکردم با این که بعضیا دنبال ملاقات…
این داستان تقدیم به شما تو سینما وایساده بودیم ساعت ۱۰ شب بود کم کم داشتیم به سانس فیلم چهارشنبه خون به پا میشود نزدیک میشدیم… بچه ها رفتن تو سالن من برگشتم که پاپکورن و دسر مسر بگیرم از طبقه سوم اومدم پایبن یادم افتاد بنزین که زدم کیفو گذاشتم تو داشپورت رفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من احسان و اسم خواهر بزرگم شهلا يك فأميل كوچيك ٥ نفره افغان هستيم تو تهران زندگي ميكنيم ٢ خواهر دارم كه اسم يكيش شهلا ٢٥ سالشه و خواهر ديگم كه اسمش گل م است اين واقعه هم شيرين ترين خاطره زندگيم هست و هم بدترين… سكس من با…
این داستان تقدیم به شما من در اتاق انتهای راهرو اداره جاییکه اتاق تبعیدیهاست مینشستم. یه اتاق کوچیک سه نفره که مهندس حیدری معاون سابق اداره و من و هادی مینشستیم. مهندس حیدری در نظر مدیر عامل و معاونین یک دشمن تمام عیار بود و من هم که از قبل باش رابطه خوبی داشتم رو…