این داستان تقدیم به شما من كيوان هستم ٢٢ سالمه از انزلي مادرم مهتاب هم ٤١ سالشه همونطور كه از اختلاف سنيمون هم متوجه ميشيد مامانم تو سن پايين ازدواج كرد و من رو به دنيا آورد و الان نزديك ١٠ ساله كه از پدرم جدا شده و پدرم با اون يكي زنش تهران زندگي…
این داستان تقدیم به شما سلام ماجرای من از وقتی شروع شد که سعید دوست دوران خدمتم که اصفهانی بود میخواست بیاد خونه ما مشهد …سعید دوست دوران سربازیم بود ( نیرو انتظامی ) و با هم تو زاهدان خدمت میکردیم سال 74 .من چون دانشگاه رفته بودم گروهبان یک بودم .. و محمد سرباز…
این داستان تقدیم به شما من و مینا و منصوره قسمت قبل سر راه رفتم ندا و عاطفه را سوار کردیم و رفتیم خونه پیش مینا و منصوره وقتی رسیدیم خونه مهدیه به من اشاره کرد که برم قطره را اماده کنم ، منم رفتم و با آبمیوه ها برگشتم ، ابمیوه خودم و مهدیه رو…
این داستان تقدیم به شما روی تخت دراز کشیده بودم و ساعدم رو چشمام بود یهو دست گرمی رو حس کردم ک رو سینه و شکمم کشیده میشه و صدای خنده ی با ناز و عشوه ی بهار دستمو برداشتم و نگاش کردم یه تاپ مشکی یقه باز و کوتاه که شکم صاف و جذابشو…
این داستان تقدیم به شما سلام من میلادم ۱۸ سالمه سفیدم و تپل کون و رونای برجسته ای دارم از بچگی حسی به مفعول بودن داشتم دو سه باری لاپایی دادم ولی هیچ وقت کون نداده بودم…قدم ۱۷۲ وزنم ۷۶ کیلو یه کم شکم دارم ولی پوست شفاف و سکسیی دارم…من بچه شهرستان بودم و…
این داستان تقدیم به شما ادمین: نویسنده این کوستان یک جقی بیسواد میباشد گاییدن مادر این گوساله که رکورد غلط املایی رو شکسته نه تنها ممنوع نیست بلکه به شدت توصیه میشود چند وقتی بود زنم باشگاه میرفت هیکلش رو فرم اومده بود کمکم داشتم حس میکردم زور گفتناش رو سر منو بازواش از مال…
این داستان تقدیم به شما سلام من یه دختردایی دارم که 25 سال از من کوچکتره اسمش مرجانه از وقتی که 15 سالش بود تو کفش بودم، من تهران زندگی میکنم و اونا کرج و بخاطر همین با توجه به اختلافاتی هم که با خانواده ها داشتیم کمتر میدیدمش. وقتی حدود بیست و یکی دوسالش…
این داستان تقدیم به شما اسمم حامده و خاطرم مال سال 87 اون موقع 21 سالم بود که یه وانت خریدم وتو یه شرکت مشغول کار شدم از خودم بگم ازبچگی گی بودم وهنوزم هستم قدم175 وزنم 68 قیافه معمولی و تا حالا که سال ۹۸ این داستان مینویسم بالای 500 بار گی کردم و…
این داستان تقدیم به شما من مهلا هستم اهل یزد نوزده سالمه یه دختر عمه دارم که باباش کُرد هستش اینم بزرگ شده کردستانه اسمش ساریناس و بیست و شش سالشه خیلی خوشگله چشماش به باباش رفته رنگی و پوستش سفید و قدشم از من بلند تره وقتی میومدن یزد همیشه با هم میرفتیم بیرون…
این داستان تقدیم به شما سلام من سمیر هستم از هرات افغانستان . من ۲۵ سال دارم و قد ۱۷۵ وزن ۷۵ یک دختر خاله دارم که اسم شبنم از شبنم بگم ۲۲ ساله است قد ۱۶۵ وزن ۵۷ کیلو اندام خیلی سکسی داره من و شبنم از بچگی باهم دوست بودیم اما هیچ گاه…
این داستان تقدیم به شما ساعت هفت و نیم صب دم در خونمون بود. با عجله و استرس داشتم پرواز میکردم به سمتش رسیدم سر کوچه و دیدم توی ماشینش خوابش برده. در ماشینو باز کردم و از خواب پرید. خودمو پرت کردم توی بغلش. خیلی دلم واسش تنگ شده بود. میدونستم حالا که صبح…
این داستان تقدیم به شما سلام امید که خوب باشین سمیر هستم باشنده ی ولایت هرات . این داستان دومم است که از خاطرات زندگیم برای تان مینویسم . داستان اولم در مورد سکس با دختر خاله ام شبنم بود که چقسم توانستم همرای شبنم جان سکس کنم وحالی برای تان مینویسم که چقسم شبنم…