برچسب: شهوتناک


  • این داستان تقدیم به شما روزای تلخ پشت سر هم میگذشت منم اعصاب هیچی رو نداشتم از ی طرف کارم دستمو بسته بود از ی طرف سمانه ول کن نبود تکیه مینداخت حتی بصورت علنی و جلو بهرام ،مادرم بنده خدا هم فقط به اون گیر میداد بعد از اون که ی شب اومد اتاقم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام الان که در حال نوشتن این متن ام تقریبا 2 هفته از این ماجرا میگذره. من و دوست دخترم تو #کلاس #گیتار آشنا شدیم. یه دختر 20 ساله قدبلند و سفید. جوری مخشو زدم که خودم نفهمیدم چجوری شد. یه روز داشتیم می رفتیم دور بزنیم که توی تاکسی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام سیاوش 40 ساله هستم و زنم فرزانه 34 سالشه که از نظر اندام هیچی کم نداره و باسنش همیشه باعث دردسر و زجر منه.یکسالی بود که یکی از دوستانم بنام علی سفری به بلغارستان رفته بود با خانومش که مطلبی تعریف کرداز شهر صوفیا که بلاخره منو ترغیب به…

  • این داستان تقدیم به شما من اسمم علی ۳۲ سالمه توی یکی از شهر #کوچیک زندگی میکنم.یه شب تازه خوابیده بودیم که #گوشی خانومم زنگ زد #ناشناس بود گفتم جواب بده جواب داد ولی طرف ساکت بود .قطع کرد .دوباره زنگ زد گفتم بده به من ،دیدم یه زن با صدای آروم گفت سلام جیگر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من علی هستم 25 سالمه همه چیم عادیه فقط کیرم اندازه خوبی داره واسه یه زن من یه خاله دارم اسمش نگاره 38 سالشه و دوتا بچه داره به اسم آرش (19ساله) روهام(14ساله) یه شوهر 45ساله ی تپلو کیر کوچولو این خالم خیلی به خودش میرسه و خوش تیپ…

  • این داستان تقدیم به شما زنم جنده واقعیه دیشب کیرم خورد ولی گفت اه این کیر که نیست دودوله من کیر میخوام کیر بزرگ بعد من رفتم دم در دیدم پسر همسایمونه داره ماشینو میشوره منم رفتم پهلوش به حرف زدن اسمش مهدی بود، ۱۷ سالشه تو حین حرف زدن شلوارک پوشیده بود رون سفیدش…

  • این داستان تقدیم به شما باسلام.من ازسن چهارده تاشانزده سالگی به زیبایی خودم پی بردم که چقدر بدنم وصورتم واستیل بدنم خوشگل ودخترانه است یک تارمو درهمه پاها ودستا وسینه وشکمم وجودنداره البته اولین شیطنتهایم درسن پانزده سالگی با همکلاس ودوستم بود که اوخیلی خوشگل بود امامثل من سوسول نبود آدم دل وجرات داری بود…

  • این داستان تقدیم به شما سلام داستان از اونجایی شروع میشه که همسایه جدید اومد چند ماه از حضورشون گذشته بود و تو این حال و هوا نبودم تا یه روز رفیقم که سربازه اومد کوچمون کارم داشت زن همسایمون که اسمش (زهرا) هستش داشت میومد از سر کوچه اینم بگم زهرا حدود چهل سالشه…

  • این داستان تقدیم به شما بعداز اینکه پدربزرگم فوت کرد مادربزرگ هم شوهر کرد مادرمو خاله ام رو عموی مادربزرگ کرد و بچه عموش خواهر صداش میکردن ماهم دایی و خاله صداشون میکردیم چون واقعا دایی نداشتیم .دایی قدرت یکی از اونا بود که با زنش لیلا و دوتا پسرش مسعود و میلاد تو ی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام داستانی که میخوام بگم برمیگرده به دوسال پیش زمانی که من تازه توی یه شرکت حوالی تهران استخدام شدم و همه چیز از همون روز ها شروع شد. اسم من احسان و 32سال سن دارم و همسرم فرانک 25 سال فرانک بدن توپری داره با سینه های درشت وخوش…

  • این داستان تقدیم به شما داستان مربوط به چندسال پیش هست. مسئول بخشی از یک انبار کارخانه فرآوری لواشک بودم.چند سالی هم میشد کون میدادم، و از این دادن لذت می‌بردم. روزی تو کارخونه داشتم گشت میزدم و از اونور هم کارخونه استخدام کارگر داشت؛ تا وارد دفتر شدم از چند نفر درخواست دهنده استخدام…

  • این داستان تقدیم به شما اولین ماه نامزدیمون بود که یکی از اقوام پدر خانمم فوت کرد پنج شش ماهی از دوستی و بعد #نامزدی من و #گیتی میگذشت. من با ماشین کار میکردم و روز آشنایی ما، گیتی به همراه دو تا مسافر دیگه عقب نشسته بودند. وقتی میخواست پیاده شه گوشی و کیف…