این داستان تقدیم به شما سلام مهندس صنایع غذاییم از دانشگاه تهران مال اون دور دورها… اسمم شهریار 59 سالمه نهم دبیرستان بودم داداش از خود بزرگترم که تو ایران #ناسیونال با مدرک #سیکل پنج سال بود کار می کرد ضمنا درسشم میخوند تا فوق دیپلم هم مدرک گرفت از انجا که جزو کارگران بدرد…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم فریباس مستعار از یک #شهرستان که اسمشو نمیگم 35 سالمه 14 ساله بودم شوهر کردم تمام پسرای فامیل خواستگارم بودند عمویم با یکی از آنها موافقت کرد منم قبول کردم من بارها شاهد سکس عموم با مامانم بودم خیلی خوشم می اومد دوس داشتم عمو منم بکنه ولی…
این داستان تقدیم به شما سلام بیشتر نوشته هارا خوندم خیلی خوب و عالی بودن (بر عکس این کوستان! ) امروز رفتم خرید مواد خوراکی و میوه از مرغ فروشی دو تا مرغ سبز گرفتم شد 90 تومن کیلویی 20 هزار من سنم 63 ساله ولی خیلی جوان موندم موهام جوگندمی پرپشت و خوش حالته…
این داستان تقدیم به شما اسم خالم #مژگان هست يه زن ٤٥ ساله با سينه هاي ٨٥ كه مثل بقيه سن بالاها افتاده نيست و مثل دوتا هلو نرم و خوش فرم كون بزرگي داره و پاهاي فوق العاده خوش تراش و سفيد و بلوري قدشم ١/٧٠ ميشه يكم تپله ولي نه زياد زيباييشم فوق…
این داستان تقدیم به شما سلام ما سه برادر و سه خواهر و منم ته تغاری هستم اختلاف سنی از برادر بزرگ (بزرگترین) 29 سال و از ماقبل ام احمد 12 سال پدر سال 88 ما را یتیم کرد روحش شاد مادرم #سرحال و #قبراق خوشگل و شیک و خوش تیپ بدون یک تار موی…
این داستان تقدیم به شما سلام 23 ساله بودم تو عروسی پسر داییم دختر یکی از فامیلهای مامان را دیدم یکدل نه صد دل عاشقش شدم بگذریم که عروسی چگونه گذشت مادرم گفت دختر #شمسی خانم را برایت #کاندید میکنم حرفم نزن که دختری به زیبایی او پیدا نمیکنی دهها خواستگار داره ولی به مامانش…
این داستان تقدیم به شما دو سالی میشه که با بچههای #دانشکده یک گروه کوه غیر رسمی و خودمونی راه انداختیم. توی این دو سال از بین رفقامون به گروه اضافه شدن و تقریبا 70 نفری کل اعضا میشن. توی هر برنامه هم بین 20 تا 30 نفر میان. تعطیلات آخر ترم شد و یک…
این داستان تقدیم به شما سلام من #مریم هستم بیست و هفت سالمه و شش ساله ازدواج کردم شوهرم مرد خوبیه و من خیلی دوسش دارم و خیلی هوامو داره و نیازهای جنسی و عاطفیمو رفع میکنه هفته ای دوبار با هم سکس داریم در مورد خودم بگم پوستم سفیده و چشام سبزه و سینه…
این داستان تقدیم به شما من مدتها بود با زنداداشم #موش و #گربه بازی می کردیم 23 خرداد همین چن روز قبل رفتم خونشون خواهرشو مامان بزرگش پیشش بودن زنگ زده بود نون بگیرم و گوجه تا رسیدم زنگ زدن مامان بزرگش رفت تو یک آپارتمانیم خواهرشم باید می رفت نگو #آرایشگاه تو طبقه همکفن…
این داستان تقدیم به شما سلام مرتضی هستم 37 سالمه ساکن تهرانم تا 20 سالگی خونمون #ده بود نزدیکی های تهران سمت #شهریار 18 سالم بود زن داداشم تو تصادف فوت کرد زن بسیار مهربانی بود خدا رحمتش کنه داداش سالگرد راضیه نرسیده با دختر 15 ساله ای ازدواج کرد که مدتها هیچ یک از…
این داستان تقدیم به شما 4 سال پیش عروسیمو تو تالاری خیلی زیبا در #شهرک غرب آغاز کردم اماده شدیم بریم ماه عسل عموی خوشتیپ و هم سن و سال شوهرم که شمال ویلا داشت با هم رفتیم اونم نامزد داشت ولی عقد نکرده بود اول قرار شد فروغ هم با ما بیاد مامانش نذاشته…
این داستان تقدیم به شما من اسمم #سهیل هست ۲۰ سالمه دانشجو هستم اهل و ساکن یکی از روستاهای غرب کشور هستم پدرم تو یه شهر دیگه برای کار کردن رفته و من با مامانم زندگی میکنم تا بحال با هیچ کسی سکس نداشتم. من یه دختر عمه دارم که اسمش مهناز هست که از…