این داستان تقدیم به شما معجزهی ماه مبارک رمضان توهمه ی ماههای قمری ماه رمضانو خیلی دوس دارم چون معجزهی این ماه مبارک بود بعد ۷ سال تونستم زنداداشو بکنم. زن داداشی دارم داف تمام معنا باسن ماشالا آهه تاقچهای سینه کفتری کمر باریک قد بلند سفید مثل ماه تو زیبایی نظیرش نیست و تو…
این داستان تقدیم به شما 27 سال پیش ازدواج کردم محل کارم عسلویه بود زنم گیتی خیلی حشریه .اون روزا حقوقم خوب بود زیاد میموندم تا ماشین خونه بخرم شاید دوماه میموندم بعد میومدم اون روزا باهم از مخابرات تماس میکرفتم وخیلی سکسی بود صداش کم کم دیدم به من بی محلی میکنه فهمیدم یه…
این داستان تقدیم به شما بیست سال پیش شوهرم حمید که کارش تاسیساته گفت آماده شو برای سارا لباس و پوشاک زیاد وردار کاری در یک شرکت بزرگ دور از شهر و چند خونهی ویلایی نزدیک اون گرفتم بریم اونجا تو ویلای مدیر شرکت که زن و شوهر جوانی هستن تازه خانمش فارغ شده بمونیم…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم سمانه است و ۲۴ ساله و متاهل این داستان برمیگرده به به دوران مجردی و ۱۴ سالگی من برای اولین بار فیلم سوپر بابایی رو پیدا کردم و دیدم خیلی هیجان انگیز بود یه دختر نوجوان داشت به یه مرده کون میداد حالم خراب شد دستم رو بردم…
این داستان تقدیم به شما «طولانیه هر کاری کردم کوتاهتر کنم نشد لطفا بخونید دوس دارم در شادیم شریک باشین» سلام آناهیتا هستم 29 ساله متأهل در یک کلام بسیار زیبا هستم از شهرهای اطراف تهرانم خواستگارهای زیاد از 15سالگی از آشنا و غریبه داشتم تا به یکی از دهها خواستگارم تو 18 سالگی با…
این داستان تقدیم به شما من و داداشم که دو سال از من بزرگتره خونه ای شریکی در سمت مولوی خریدیم تو کار تولیدی بودیم داداش با دختری اشنا شد که خیلی زیبا بود رفت خواستگاریش و مامان و بابا را اورد خلاصه نامزد شدن و هنوزم نامزدن و عروسی نکردن دوران نامزدی زیاد میاد…
این داستان تقدیم به شما ساعت 05/30 است چند دقیقه ایست از گاییدن زنداداش خوشگلم نگذشته. اومدم اتاق پیش مامانم مامان پرسید کجا بودی؟! گفتم دل درد داشتم رفتم تو حیاط قدم زدم دستشویی رفتم تا نفق شکمم خوابید اومدم ولی باورش نشد چون انگار بوی سکس میدادم گفت چرا بوی عرق میدی بوی عرق…
این داستان تقدیم به شما امروزشب بیست یکم ماه رمضانه با دوستم سروش رفتیم عرق سیری خوردیم به فاتحه دعوت بودیم رفتیم حسینیه شام دعوت شدیم، حیاط حسینیه عروس داداشم اومد دست داد بدجوری تیپ زده بود موهاش باز یه مانتو کوتاه تنش تاپی پوشیده بود تا تکان میخورد شکمش دیده میشد مست بودم تو…
این داستان تقدیم به شما سلام فاطمه هستم کارشناسی معماری ۲۶ ساله سکسی ترین زن و عروس خانوادهی نسبتا شلوغ همسرم که یه خونه دوطبقه که همکف دست مستاجر است و ماهی یک روزم خونه نیستن و طبقه بالا دست ماست دارند ی خانه هم در روستایی از یکی از شهرستانهای البرز دارند که من…
این داستان تقدیم به شما اسمم سمیرا ۳۸ ساله دیپلمه بقدری زیبا هستم جرأت نمیکنم تنهایی بیام خیابون در عوض شوهرم خوشتیپ نیست مهندس کشاورزی است از خودم ۱۷ سال بزرگتره مامانم طلاق گرفته بود زیر دست نامادری بزرگ شدم علیرغم خواستم زن محمد شدم دو تا بچه دارم اهل قزوینم که بزرگه دختره ۱۶…
این داستان تقدیم به شما از روزی که اکی(اکرم) عروس خانواده ما شد و زن داداش خوشگلم پاشو گذاشت دودمان ما، عاشقشم عشق اول و آخرمه براش همیشه سر خم کرده و احترام گذاشته و میگذارم . فهرست ضد حال هایی که خودم به خودم زدم را بنویسم کتابی چند صد برگی خواهد شد و…
این داستان تقدیم به شما سلام بکس. منم یه سری زن داداشم خونه تنها بود رفتم بالا دیدم باحوله حمومه خودش خشک میکرد حوله رو که در اوورد لباس تنش کنه پوست سفیدش افتاد بیرون و باسن خشگلشو دیدم تا منو دید معذب شد خودمو زدم به اون راه و لباساشودادم دستش چند روز بعد…