این داستان تقدیم به شما سلام، اسم من محمد و الان 38 سال دارم، این ماجرایی که میخام بگم واسه خیلی سال قبل و درست زمانی بود که تازه سربازیم تموم شده بود. ده ماه آخر خدمت توی دادسرا خدمت میکردم،. البته به فامیل نگفتم چون حوصله نداشتم همش منت قاضی های دیوث بکشم. یه…
این داستان تقدیم به شما من یه خاله دارم ک خیلی سکسیه قدش متوسطه ی کون خوش فرم و ممه ۷۵ داره ک سایزشو بعدا فهمیدم اسم هارو تغییر دادم تو داستان ولی خود داستان و اسم خودم واقعیه یه روز خالم زنگ زد به مامانم و مارو برای ۳ شب بعد دعوت ب مهمونی…
این داستان تقدیم به شما ۸ ماه بود از ازدواجشان میگذشت دعوا و مرافه شون علنی شد شنیدم به مامانم گفت پسرت مرد نیست صدها بار گفتم گفتی علاج میشه چرا منو بیچاره کردی؟ چرا صادقو زنش دادی؟!!!نمیدونستن من تو اتاقم فریبا خیلی رک به مامان گفت صادق فقط یک شب مرد بوده و هر…
این داستان تقدیم به شما ادمین: دوستان عزیز باز هم بنا به رسم قدیمی و همیشگی هر از چند گاهی میکروفون رو میدیم دست یک استاد غارگوز دیگه که همه رو مستفیض کنن. انگلیسی هم بلده در حد دیکشنری آکسفورد و گوگل ترنسلیت. سایت شهوتناک در صورت شاشیدن یا ریدن به خودتون به دلیل خنده…
این داستان تقدیم به شما دیشب چه گذشت! ساعتی پیش ورق روز ۰۲/۰۲/۰۱هنوز زده نشده بود که اس داد! .. بیداری؟! .آره! ببخشید شما؟! ..یک دوست . .میشه بدونم افتخار هم صحبتی با چه کسی را دارم؟! ..یک عاشق ! عاشقی که ۱۰۹۷ شبانه روز بیاد تو نفس میکشه! .سهراب تویی؟! یاد چی افتادی ۱۰۹۷…
این داستان تقدیم به شما قسمت قبل «ساعت ۴ بامداد است و روز شنبه ۱۳ اسفند ۴۰۱» خلاصه ای از گلرخ : «سه خواهر یک برادرند از دایی زاده های مامانم هستند بنامهای فروغ ، ماهرخ، و گلرخ و برادرشان فرخ گلرخ زیباترین و بین دخترا کوچکشان است فروغ زن داداش وسطیم است اونم خوشگله…
این داستان تقدیم به شما در سرزمین یوتوپیکوس جایی که ملکۀ بزرگ همۀ هفت سرزمین حکومت میکرد، پرتو های نور و نسیم خنک صبحگاهی، هر موجودی رو مسحور میکردن. ملکۀ جدید برخلاف سنت های پیشینیانش مسیر دیگه ای رو پی گرفته بود!. بیست و دو سال داشت و سه سال بود که بر تخت نشسته…
این داستان تقدیم به شما سلام .من پارسا هستم این خاطره که میخوام براتون تعریف کنم برمی گرده به حدود ۱۲سال پیش زمانیکه در شعبه یکی از بانکهای مشهد خدمت می کردم ،جونم براتون بگه من چهره خوبی دارم بطوریکه عمدتا رو خیلی از گزینه ها که کلیک کنم قفلش بازمیشه یادمه شعبه ما بزرگ…
این داستان تقدیم به شما قسمت قبل گلرخ زن جلیل برادر زاده شاهرخ است که بعد از هشت سال با شاهرخ خیلی اتفاقی و بی مقدمه سکس کرده و ادامه ماجرا… ساعت ۵ بامداد امروز ۱۳ اسفند گلرخ عزیزم خواب بودمن هم در آغوش گرمش غرق شدم زیباترین خواب عمرم را ورق زدم ساعت…
این داستان تقدیم به شما سایت شهوتناک تا چند روز آینده به صورت کامل در دسترس شما خواهد بود. لطفا شکیبا باشید داستان سکسی اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
این داستان تقدیم به شما آبتین هستم 27ساله اهل شهریار 15 اسفند تهران سر کارم بودم مامان زنداداشم زنگ زد گفت چه ساعتی میری شهریار گفتم 4 گفت بی خبر نرو آرمان(داداشم) رفته اهواز شیلا هم میخا بیاد خونتون چند روزی بمونه سارا ( زنم) دعوتش کرده تا فهمیدم شیلا جون میخا بیاد خونمون سراز…
این داستان تقدیم به شما شبی بعد از سالهای سال و از دست دادن آن همه موقعیتهای جالب او را در خواب دیدم به راحتی تسلیمم شد و لختش کردم سکسی شیرین و با لذت کردیم گله از گذشته کرد که چرا اون همه تسلیمت شدم منو نکردی چرا این همه دیر ؟! از خواب…