برچسب: شهوتناک


  • این داستان تقدیم به شما سلام مهناز هستم یه زن پنجاه و پنج ساله با یه جثه کوچیک ۴۲ کیلویی پوست سفید موهای بلند و عینکی و ممه‌های کوچیک.خیلی ساکت و صلح جو هستم و اصلا دنبال دردسر نیستم. یه پسر و عروس دارم که با هم زندگی می کنیم. عروس خوشگلم اسمش آتناست و…

  • این داستان تقدیم به شما من نرگس هستم ۳۲ ساله و همراه شوهرم فرزاد در یکی از شهرهای شمال زندگی می کنیم.زندگی خوب و عادی داریم ولی فرقمون اینه که من خیلی شهوتی هستم ولی فرزاد عادی و معمولیه هفته ای یکی دو بار سکس میخواد.۷ ساله که زندگی میکنیم ولی توی یکی دو سال…

  • این داستان تقدیم به شما صبح جمعه بود و خانم و بچه‌ها چند روزی رفته بودن خونه مادرزنم…   از بیرون اومدم و جواد واحد بغلی رو دیدم و احوال پرسی و اونم بچه‌ها ش شهرستان بودن، ساعت ۱۱بود ک آسانسور توی طبقه ایستاد فضولی کردم و از چشمی در دیدم جواد همراه یه زن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من فاطیما هستم ۱۸ سالمه و این قضیه مربوط به ۱۳ سالگی من میشه. قبلش بگم من با این که ۱۳ سال بیشتر نداشتم ولی از نظر شرعی بالغ بودم یعنی از ۹ سال رد کرده بودم و چهار سال از بی‌بی دو عالم هم بزرگتر بودم (وقتی اون…

  • این داستان تقدیم به شما سلام.مستقیم برم سر اصل مطلب من مژگان هستم و دوستم سمیرا دو سال پیش برای تعلیم رانندگی به یکی از آموزشگاه های رانندگی غرب کشور مراجعه کردیم که همون لحظه اول که وارد آموزشگاه شدیم دم در آموزشگاه چشممون افتاد به یه پیرمرد حدود ۶۵ ساله که از دم در…

  • این داستان تقدیم به شما ندا با چشمان سبز و گیسوان بلوند قدی نسبتا بلند و تناسب بدنی ایده‌آل چند ماهی بود (زمستان ۴۰۱) پا به دودمان ما گذاشته بود او زن داداشم شده بود ندا را سالها بود از دور زیر نظر داشتم و با قدمهایش قدمهایم را مچ می‌کردم از در خونشون که…

  • این داستان تقدیم به شما لب تخت نشسته بودم، لخت لخت و زهره هم لخت رو من نشسته بود و فیس تو فیس بودیم. پاهاش دوطرف پاهام بود و رو زانو نشسته بود و کیرم تا ته کسش بود. سینه‌هاشو گرفته بود جلوی دهنم و دستاش دور گردن و سرم حلقه بود و منم یکی…

  • این داستان تقدیم به شما من میلادم و سال ٩٠ جدا شدم اونموقع ٣٥ سال داشتم یه پسر دارم به اسم پدرام که اون موقع ٥ سالش بود و پیش مامانش و توافق شده بود آخر هفته ها بیاد پیشم و مهرشو ببخشه البته یه قسمتشو بهش دادم نزدیک نصف مهرش میشد تقریبا… اسم زن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام سارا هستم سفید تپل ریزه میزه ولی شهوتی. ورزش می‌کنم و بدن ساعت شنی دارم. تازه هیجده سالم شده. هفته ی پیش رفته بودم پیش دوست پسرم که باهم غذا بخوریم به محض اینکه نشستم تو ماشینش گفت رستورانه بستست یه جای دیگه میشناسم خیلی غذاهاش خوشمزست طعمش مثل…

  • این داستان تقدیم به شما دوستان سلام. اسم من وحید هست و الان ۲۸ سالمه. یه خواهر دارم به اسم سمیرا که یک سال از من کوچیکتره . منو خواهرم از بچگی خیلی باهم راحت بودیم همیشه ام پیش هم میخوابیدیم. یعنی تو یه اتاق جدا . من زیاد درس نخوندم و از ۱۴ سالگی…

  • این داستان تقدیم به شما از دیدن اسم خانم خسروی روی صفحه گوشی، تعجب کردم! جواب ندادم چون هنوزم از دستش عصبانی بودم. بعد از چند زنگ قطع شد، اما بلافاصله بازم تماس گرفت! این‌بار هم صبر کردم چندتا زنگ خورد و دیدم ول کن نیست جواب دادم. اما نه سلام و نه علیکی، فقط…

  • این داستان تقدیم به شما من امیرعلی هستم شوهر زینب. یکسال از عقد من و زینب گذشته بود. زینب دخترخاله من هست که با اصرار مادر و پدرم در سن بیست و پنج سالگیم باهاش ازدواج کردم. زینب یک دختر بیست ساله خیلی ناز و خوشگلی بود که بخاطر مذهبی بودن خانواده هامون کمتر همو…