این داستان تقدیم به شما سلام هانیه هستم ۲۲ساله واین داستان که تعریف میکنم واقعیت است و مربوط به زمانیکه هفده سالم بود که میخام بنظرهمه دوستان برسونم اول ازخودم میگم دختری هستم که ۱۷۰قدم است بانوهای مشکی و سفید پوست هستم ، قضیه برمیگرده به زمانیکه من واسه کنکور داشتم شدیداً درس میخواندم و…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم آیدا است ۴۵ سالهام از ۱۳ سالگی طعم لذتبخش سکس را در یک روز بارانی چشیده ام … تک دختر خانواده ای ثروتمندم زیبایی و تناسب اندامم زبانزد فامیل و غریبه هاست پدرم در گوهردشت طلافروشی داشت و باغ و مستقلات و ماشین و دو دهنه مغازه که…
این داستان تقدیم به شما ۱۵ یا ۱۶ ساله بودم که عاشق دبیر تاریخم شدم. یه زن بذله گو و شوخ بود. حدود ۴۰ ساله. پوست سبزه ای داشت با دماغ درشت ولی اخلاق نمکیش خیلی به دل مینشست. یه روز زدم به در پرویی و گفتم خانم چند تا بچه داری و چند سالته…
این داستان تقدیم به شما من اراد ۲۰سالمه پسر خیلی حشریم سفیدم و لاغر کونم تپل تره به اقا های سن بالا شدیدا علاقه دارم مخصوصا اگه چاق و پرمو باشن من تاحالا نداده بودم و سوراخم صفر بود ولی خودمو انگشت میکردم یروز حشری بودم رفتم بدنمو شیو کردم کامل برق انداختم چنتا عکس…
این داستان تقدیم به شما سلام من سیما هستم ۲۳ سالمه قدم ۱۵۵ اما سینه هام ۸۰ از مامانم هم بزرگتره. به عمم رفتم. رابطه خیلی گرمی با پدرم دارم. من یکی از فانتزی هام براورده شده و ذوق دارم که اینجا بنویسمش .اگر دوست داشتید حتما حتما نظر بدید. داستان از اینجایی شروع…
این داستان تقدیم به شما اوایل سال ۹۶ بود که ازدواج کردیم. تو سکس خیلی داغ بودم اما هیچ وقت شوهرم سعید نمیتونست ارضام کنه چون اولش خیلی داغ میشد باید میکرد تو سریع، تو هم میکرد آبش میومد. بهش میگفتم اسپری یا کاندوم تاخیری بگیره میگفت روم نمیشه تازه اعتقادیم به این چیزا ندارم.…
این داستان تقدیم به شما سلام می خواستم داستان حامله شدن زنم از دکترش براتون بگم من و زهرا با هم ازدواج کردیم بعدمدتی رفتیم سرخونه زندگی زنم خیلی خوشکل بود من نمیتونستم زنم حامله کنم. تا این که زهرا گفت بریم پیش دکتر با اصرار او رفتیم پیش دکتر دکتر مرد بود سنش ۴۰سال…
این داستان تقدیم به شما پاییز 89 بود 18ساله شدم رفتم سربازی با رفتن من به خدمت داداش بزرگم که 30 سالش بود نامزد کرد من آموزشی کرمان بودم پسر داییم خبر نامزدی داداشمو تو وایبر داد گفت ساعتی پیش علی قاطی مرغا شد پرسیدم زنداداشم کیه؟ گفت دختر حاج …علی ویدا(اسم مستعار) عشق خودت!…
این داستان تقدیم به شما این داستان کمی اذیت کننده س برای بعضیا. ولی زندگی منه. من آدم آرومی هستم. راستش هیچوقت انتخابم نبود که اینطور بشم ولی چیزایی پیش میاد که هرگز فکرشو نمیکنی و از جاهایی ضربه میخوری که شور و هیجانت رو در نطفه خفه میکنن و تو رو به فصل جدید…
این داستان تقدیم به شما ایام عید 402 گ دوستم سیاوش با خانمش نگار و بچه هاشون مهمانم بودند اونها اهل بابل بودند منو سیا تو سربازی با هم دوست شدیم و هر دو مجرد تا تو عروسی هایمون همدیگرو دعوت کردیم رفت اومد داریم پیشنهاد دادم ایام عید با خانواده بریم ایرانگردی اونم با…
این داستان تقدیم به شما سلام عرشام هستم استاد زبانهای فارسی و دری در دانشگاد آزاد عسلامی تابستان امسال زنداداش دو ماه بود از ازدواجش میگذشت سر ظهر بود رفتم اتاقش باهاش خوش و بش کنمون عاشقش بودم دیدم رو تختش خوابه شلوار تنش نبود یه پیرن سفید لَخت تنش بود همه باسن بزرگ و…
این داستان تقدیم به شما پدرم دوسال پیش فوت کرد علتش سکته بود مامان جوان و خوشگل منو خواهرمو یتیم گذاشت من الان که مینویسم ۱۹ سالمه خواهرم ۱۷ سال مامانم ۳۸ سالشه یه خونهی کلنگی در شهریار داریم ارث پدری بزرگه دو طبقه ساختمان توشه همه حیاط باغ ماننده و کل زمینش ۹۸۰…