برچسب: شهوتناک


  • این داستان تقدیم به شما سلام من بابک هستم ۲۵ سالمه بابام تو تصادف فوت میکنه من و مادرم هستیم یک خواهر بزرگتر دارم که پنج سال از خودم بزرگتره و ازدواج کرده شوهرش پسر خوبیه بعد از فوت دولت خونه و مغازه ها رو تقسیم کرد ولی مقداری از خونه و یک مغازه به…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من بردیا  21 ساله دانشجو، نسل اندر نسل ساکن تهران در یک ساختمان بزرگ شامل سه آپارتمان 6 طبقه دو واحدی در زیر یک سقف جمعا 36 واحد همه فامیل زندگی می‌کنیم دو برادر و یک خواهریم خواهرم متاهل و بزرگترین فرزند خونواده من کوچکترینم سال 400 داداشم آرش…

  • این داستان تقدیم به شما مدیر پروژه یک کارخونه در بم بودم با پسر داییم از تهران پرواز کردیم کرمان از کرمان با سواری رفتیم بم پسر داییم از من بیست سالی بزرگتر بود من ۲۶ ساله بودم اوج جوانی تارسیدیم کارخونه را تو کمتر از یک ماه استارت کردم البته قبلا ساختمانش اماده بود…

  • این داستان تقدیم به شما سلام علی هستم ۳۱ ساله یه چیزی بگم شاید باورتون نمیشه تا ۳۰ سالگی من با هیچ زن یا دختری سکس نداشتم فقط فیلم دیده بودم بخاطر وضع زندگیم که با مامان و بابام تو یه اتاق میشه گفت زندگی می‌کردیم و یک اتاق هم مال برادرمو خانمش بود یه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام علی‌ هستم ۳۲ ساله متاهل این داستان عجیب از رابطه همسرم با دوستشه… *** چند وقت بود حس میکردم همسرم رابطه اش با من سرد شده در ضمن همسرم رزمی کار هست و مربی بدن سازی و بسیار خوش استایل و خوش بدن با سینه و باسن سفت  …

  • این داستان تقدیم به شما تولد چهل سالگی برای یک زن تاریخ متفاوتی است. یک زن ممکنه سالها به تولد چهل سالگیش فکر کنه. ممکنه دلشوره بگیره. چراکه فکر میکنه دروازه ورود به سراشیبی پیرشدنه. اینکه هرروز که بیدار بشی فکر میکنی شمارش معکوس به مرگ و رنج سریعتر از دیروز میشه. خیلی از زنها…

  • این داستان تقدیم به شما نانوایی بودم داشتم تو شمردن نون به دوستم کمک می‌کردم خانمی اومد به چشم مشتری منو نگاه کرد پرسیدم چندتا؟ گفت هی پنج اگه میشه شش تا! شش تا شمردم نایلون آورد گفت بذار توش گفتم چشم خانم داغه عرق می‌کنه   گفت داغش خوبه ! تا گذاشتم گفت معلومه…

  • این داستان تقدیم به شما پدر خانمم دی ماه فوت کرد همه فامیل جمع شدن او وصیت کرده بود در دهی که دنیا آمده بود دفن بشه همه ده بودیم من سالها بود با خواهرم مرضیه قهر بودم انتظار نداشتم برای مراسم خاکسپاری و ختم بیاد که اومد او را شش سال بود ندیده بودم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم نیلوفره و الان 23 سالمه. ضمن اطلاع باکرگیمو توی تجاوزی که توی سن کم بهم شد از دست دادم.۱۳ سالم بود توی ظهر تابستون که تنها تو کوچه بازی میکردم یه آقاهه بهم گفت زنبور رفته تو لباست منو برد خونشون که زنبورو در بیاره که منو کرد…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. گروهبان قربانعلی جان نثاریان هستم خود ژنرال پندار و کمی اهل خیالات و توهمات تو یکی از پایگاههای هوایی ایرانم ۴۶ ساله اهل کوهنوردی پیمانکار ساختمانی و شاغل در نانوایی پادگان جارو هم میزنم. از استیل بدنی خودم بگم قدر بالای ۱۹۰ وزن ۸۸کیلو سفید موی سر جوگندمی بسیار…

  • این داستان تقدیم به شما از سرکار خسته کوفته برمیگشت و بزور چشمام باز میشدو خوبیش اینه این موقع صبح اینقدر شهر خلوت هست ک با این وضع رانندگیم سه چهار نفری و زیر نگیرم همسرم زودتر از من شیفتش تموم شده بود و تنها دلیلی ک توی بیمارستان نخوابیدم این بود میدونستم اخره شب یک…

  • این داستان تقدیم به شما ۴۴ سالم بود ازدواج مجدد کردم ازدواج که چه عرض کنم بیشتر خرید بود فرانک یه دختر از خانواده فقیر بود یه پدر عیاش داشت ک بخاطر بدهیش میخواست شوهرش بده تو چشمای پدرش نگاه کردم گفتم شصت میلیون هشت سال پیش که زمین چند صاحبه رو بهم فروختی ی…