این داستان تقدیم به شما بعد از انقلاب اکتبر 2138 و جنگ داخلی که بعد از اون حادث شد، نژاد سیاه پوست قدرت را به دست گرفت، سیاه پوستها به عنوان نژاد برتر شناخته شدند و سایر نژادها به عنوان برده در کشور به کار گرفته شدند… *** قوانین سفت و سختی حاکم شد، از…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم آرش الان۱۸ سالمه اولین خاطره کون دادنم بر میگرده به ۷سالگیم که داییم کونم گذاشت خیلی درد داشت اما واسه اولین بار لذت بخش بود میخواستم بازم تکرارش بشه ولی روم نمیشد به دایم بگم میترسیدم باخودم ور برم تا اینکه من دوم راهنمایی شدم و تو همون…
این داستان تقدیم به شما من پریسا هستم 28 سالمه و سه ساله که با آرش که اونم سی و سه سال داره ازدواج کردم از زندگیم خیلی هم راضیم و هیچوقت به فکر خیانت به شوهرم نبوده ام اما چند وقتیه که بدجوری خاطرخواه محمد شوهر دوستم شدم… اینو بگم که آرش هیچوقت…
این داستان تقدیم به شما سلام. اسم من حمید رضاست. داستان دوبار کون دادن به پسر خالم بهتون گفتم و گفتم چجوری زنم الناز رو کرد… *** الان میخام یه خاطره گه از مجتبی بگم و از دفعه دیگه بقیه کون دادنام رو بگم. بعد از اینکه مجتبی زن منو گایید و بعد یه هفته…
این داستان تقدیم به شما اسم من بهنامِ و 25 سالمه. تقریبا از 13 یا 14 سالگی با حامد ، پسرعموم رابطه داشتم. اوایل فقط در حد لاپایی بود ولی چهار پنج سالی میشه که کامل از کون بهش میدم. این داستان آخرین سکسمونِ که عید همین امسال اتفاق افتاد… *** وسط تعطیلات عید، دم…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه … راستش خیلی وقت بود که میخواستم داستان کون دادنم رو باهاتون به اشتراک بذارم. در ضمن توی این داستان از اسمهای مستعار استفاده کردم. من پارسا هستم از شیراز. این داستان برمیگرد به موقعی که ۱۶ ساله بودم. ما یه دوست خانوادگی داشتیم به اسم…
این داستان تقدیم به شما سلام ، اسمس سیناست و این داستان شروعش بر میگرده ب ۱ سال پیش… *** من تقریبا ی ۵ سالی بود ک کلاس زبان میرفتم و همین چند ماه پیش تموم کردم ، من ۲۰ سالمه ، هیکلم بد نیست ، کیرم ۱۷ سانته و قدم ۱۷۵ … خوب داستان از…
این داستان تقدیم به شما جندگی های من برای شوهر خالم و پسرخاله هام قسمت شش *** یه هفته و نیم بعد از ماجرای اون شب، قرار بود خونواده شوهرم واسه قرار مدار روز عروسی بیان خونمون، شوهر خالمو پسرخاله هام دختر عمو و دختر عمم و دوست شوهر خالم و پسر دایی از قبل…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان گل داستان من برمی گرده به چند سال پیش که تو یکی از شهر های غرب کشور دانشجو بودم و اونجا یه خونه دانشجویی داشتم با یه هم خونه به اسم وحید. راستی تا یادم نرفته نیما هستم ۲۹ ساله دانشجوی دکترای مهندسی عمران. قضیه از این قراره…
این داستان تقدیم به شما اسمم ترانه س. من باشگاه میرم. ورزش و دوست دارم. با دمبل و هالتر البته. ناصری مربی قسمت مردا رو میشناختم. اشنایی داشتیم با خودش و پدر مادرش. یروز بهم گفت بیا باشگاه چند تا حرکت خوب یادت بدم برات برنامه بنویسم. گفتم باشه. گفت شب بیا همه رفته باشن حرکات…
این داستان تقدیم به شما این داستان مربوط به 10سال قبل میشه .کاملا واقعی و برای اثبات اینه که زنها کاری را بخواهند بکنند با سیاست انجام میدن. پس حواس آقایون باشه… *** یکماه از ازدواج من و مژگان میگذشت و تو این مدت به بهانه های مختلف نمیگذاشت پردشو بزنم. بهانه اش هم کلفتی…
این داستان تقدیم به شما با سلام من اسمم وحیده نوزده سالمه ما من تو روستا زندگی میکنم ما یه همسایه داریم که یه دختر داره که اسمش نرگسه راستش من مغازه دارم هستم از اون دختر بگم هر وقت میاد دم در مغازه لباسهای تنگ میپوشه سینه هاش خود نمایی میکنه تقریبا قدشم بلنده…