این داستان تقدیم به شما ۱۸ سالم بود و مثل همه جای ایران توی کوچه و محل کلی رفیق هم سن و کوچیک تر از خودم داشتم ، تعریف از خود نباشه خوشگلم هستم البته چیزیه که میگن :)) زودتر میرم سراغ اصل مطلب تو این دوستایی که داشتم یه پسر بود به اسم علیرضا…
این داستان تقدیم به شما داستانی که میخام تعریف کنم مربوط به شب عید پارسال میشه که تو نمایشگاه بین المللی تبریز اتفاق افتاد… کسانی که تبریزی هستن میدونن این نمایشگاه هر سال نزدیک عید برگزار میشه و روزای اخر اینقدر شلوغ میشه که راحت اگه اهلش باشی میتونی زن یا دخترارو بچسبونی یا حتی بغل…
این داستان تقدیم به شما از مجموعه آشنایی با پدیده های دنیای سکس *** این داستان زندگی منه. اسمم آنتونلا ست، ایتالیائی هستم، متاهلم و از هفده سالگی روسپیگری می کنم. اين “شغل” منه، سکس حرفه منه. شوهرم تو یه کارخونه کار می کنه. سه تا بچه دارم که نمی دونن “شغل” مادرشون چیه. آنتونلا…
این داستان تقدیم به شما طبق معمول رفته بودیم دربند با دوستم نازنین بر گشتنی کنار خیابون راه میرفتیم ک ب قول دوسم یکی پیدا شه بریم خونشون قل و مشروب بزنیم همینجوری داشتیم میرفتیم ی بی ام و واستاد دوستم گفتم با من کار داره گفتم برووو رفت و نشست من و صدا کرد…
این داستان تقدیم به شما وارد خونه ی خیلی بزرگش شدیم. از بالا تاپایین همه جا سفید بود به جز وسایل اشپز خونه و پذیرایی که به رنگ سیاه بود. عکس سیاه سفید یه شخصیت هم روی دیوار اشپزخونه قاب شده بود. _امشب رو اینجا میمونیم موقتا. شرط میبندم اصلا خوشت نیومد. _من خونه جدیدت…
این داستان تقدیم به شما اگه خوب خوبش رو بخوای… خود کلمه های زن و مرد چیزی بیشتر از یه توهم نیستن. هیچ مردی صد درصد مرد نیست و هیچ زنی هم صد درصد زن نیست که اگه اینجوری بود همه مون تبدیل می شدیم به یه مشت هیولا… *** خبرنگار: دارم ضبط میکنم، بفرمایید…
این داستان تقدیم به شما اسم من بهنام هست و داستان از اون جایی شروع میشه که من از کلاس سوم توسط یکی از پسر های همسایمون تموم قضیه سکس رو فهمیدم و از بچگی پسر حشری ای بار اومدم من یک دختر دایی دارم و یک دختر عمو که عاشق دخترم داییمم اما از…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم رضاست و این داستان ک میخوام براتون تعریف کنم مال تابستون پیشه. *** اول از خودم بگم ، قدم ۱۷۸ ، وزنم ۶۰ و خوردی ، فیتنس میرم ، هیکلم رو فرمه تقریبا ، تک فرزندم بابامم دکتره وضع مالی مون خوبه و چون تک فرزندم همیشه همه…
این داستان تقدیم به شما خیال کرد میرزا هاشمم. شوهرش . درو بی روبند و برقع وا کرد. منو که دید جیغ زنان دوید سمت ایوون. خنده م گرف. زنیکه ی دیونه . سرمو بردم جلو و داد زدم : همشیره ! یه توک پا بیا دم در واسه میرزا پیغوم دارم. لابد شرمش میومد…
این داستان تقدیم به شما سلام 21 سالمه از تبریز اسمم امینه …این داستان مال ۳ساله پیشه نمیخوام از خودم تعریفکنم ولی زن عموم ی زن خیلی خیلی خوشگل با رونای سفید و سینه های ۸۵. برم سراغ داستان… *** مرداد ماه بود و تصمیم داشتیم باخانواده بریم مسافرت ولی به خاطر این که پدرم…
این داستان تقدیم به شما من ایرج هستم حدود سی سال پیش میشه یاکمی بیشتری یا کمتر اون زمان من ده سالم بود یه روز تابستون توی محل سر ظهر با یه توپ داشتیم بازی میکردیم که توپ افتاد خونه همسایه بچه ها گفتند الان وقت خوابه مزاحم میشم بریم خونه عصر بیایم بازی کنیم…
این داستان تقدیم به شما اسمم ایلیاست این خاطره واسه پارساله که ۱۲ سالم بود *** اواسط اسفند ماه بود و بارونی بود هوا، تو خیابون با لباس خیس و موهای بارون خورده و خیس منتظر تاکسی بودم، شب بود و خیابون خلوت خلوت ماشین ها هیچ کدوم نگه نمیداشتن، بعد از ۱۰ دقیقه یه…