برچسب: صد داستان سکسی


  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من علی و این خاطره ای که میخوام براتون بگم برمیگرده به دو سال پیش یعنی زمانی که من ١٧ سالم بود… ***   من و رضا از بچگی تو یه مدرسه درس میخوندیم و با هم دوست بودیم ولی از وقتی به بلوغ رسیدم علاقه مت به…

  • این داستان تقدیم به شما چن وقتی میشد که گاه و بیگاه تلفن شوهرم زنگ میخورد وباگفتن نه آقا اشتباه گرفتی اونو قط می کرد هربارهم می پرسیدم کی بود می گفت آقایی بود که اشتباه گرفته بعضی وقتها هم بعداز حوالپرسی می گفت نه آقا اشتباه گرفتی من هم از روی کنجکاوی چون شک…

  • این داستان تقدیم به شما عرض ادب دارم به تمامی خوانندگان سایت و یک خسته نباشید به ادمین سایت . *** من نادر هستم ۳۵ ساله و همسرم حمیرا ۳۰ ساله قد ۷۷ وزن ۶۵ سینه ۷۰ خیلی خوش هیکل با صورتی زیبا که حدودا چهار سال پیش بینی اش را هم عمل کرده بود…

  • این داستان تقدیم به شما سبحان هستم . تم داستان گی هست … *** ۱۸ سالم بود توی یه سالن ورزشی نزدیک خونمون می رفتم تا اندامم متناسب شه آخه بخاطر نشستن پای این دریای لعنتی شکم آورده بودم و از ریخت افتاده بودم . حسین یکی از هم باشگاهیام بود ۲۲ سالش بود (یه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام،من پرسنل سازمان اورژانسم سال 92 فصل بهار بود یادم نیست کدوم ماهش بود از یکسال قبل با یه خانوم بیوه که همسرش تو حادثه محل کارش فوت شده بود آشنا شدم توسط یک واسطه از همکاران که خانوم بود زهرا 8 سال بود بیوه شده بود و30 ساله بود…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه.   من کامران هستم 23 سالمه.چندوقت پیش پسرخالم بردم ترمینال راهی کنم بره سربازی. نزدیک ترمینال یک پارک کوچیک هست بعداز راهی شدن پسرخاله رفتم یکم داخل پارک نشستم. نزدیک ساعت ۱۱ بود.سه تا دختر جوون دیدم که مانتو مدرسه تنشون بود از دور میومدن.من باخودم گفتم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان سکسی زمستون سال 91 بود که مارو واسه عروسی پسر عمم به مشهد (یا به قول معروف جنده خونه ی علم الهدی) دعوت کردن. ما و تموم عمه و عموهام واسه این مراسم عازم مشهد شدیم. اینو بگم که دختر عموم محدثه دانشجوی مشهد بود و اونجا زندگی…

  • این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت دوستای گل. اولین بارمه مینویسم کم و کاستی ها رو به بزرگیه خودتون ببخشید… *** ۱۹ساله م بود و اون روزا برنامه تانگو خیلی تو بورس بود که من هم از همین طریق با پسری آشنا شده بودم اسمش فرهاد بود و ۱۲سال از خودم بزرگ تر…

  • این داستان تقدیم به شما چند وقت پیش از کنکورم با پسری به اسم بهزاد دوست شدم و بعد از چند بار که باهم تلفنی صحبت کردیم بالاخره منو راضی کرد که برم خونشون منم یه روز صبح زود رفتم در خونشون و در را که باز کرد گفت: سلام جیگر کوچولوی من چطوری. منم…

  • این داستان تقدیم به شما نسترن دختردایی بابام بود ولی به لطف اختلاف سنی مادربزرگم با خواهرش که مادر نسترن باشه. از من یکسال کوچیکتربود.هفده سالگی ندیده شوهرش دادن و رفت جنوب و بعد پنج سال زندگی با یه دختر ۴ ساله از شوهر شیشه ایش طلاق گرفت و اومد خونه پیش مادرش.پدرش دوسال پیش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من مینا هستم۲۴ سالمه عشقم محسن ۲۶ سالشه. قبل از ازدواج هم باهم بودیم.الان یک سالی میشه که ازدواج کردیم.محسن عمران خونده.وضع زندگیمون هم شکرخدا بدنیست.این داستان برای چندوقت پیشه وقتی که پدربزرگ محسن فوت کرد ونزدیک ده روزخونه پدری محسن بودیم و حسابی سرمون شلوغ بود خونه پدریشون…

  • این داستان تقدیم به شما یکی بود یکی نبود . زیر گنبد کبود یه سرزمینی بود مابین ایران و روم . مردم اون سرزمین زندگی بسیار ساده و بی غل و غشی داشتن . لقمه نانی درمی آوردن و در غفلت هم نمیخوردن . چندین هزار پیامبر برای هدایتشون امده بود و هرکدوم دین خودشونو…