این داستان تقدیم به شما هنوز بعد از گذشت ۱۵ دقیقه داشتم نفس نفس میزدم و احساس میکردم از بدنم اتیش بلند میشه گرمم بود ولی هیچ میلی و توانی برای بلند شدن از روی تخت نداشتم زیر چشمی نگاهش کردم که همونطور برهنه داشت چیزی رو از توی یخچال کوچیک توی سوییت بیرون میکشید…
این داستان تقدیم به شما مادرم هفده سالش بود که به یه مرد سی و پنج ساله ی پولدار، که میشه پدر من، دادنش و اون تموم جوونیشو پای من ریخت. بزرگم کرد و مثل یه دوست همیشه کنارم بود. هیچوقت رابطه ی عاطفی با پدرم نداشت و پدرم هم هیچوقت پدری نکرد واسم. در…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من افسانه هستم(مستعار) میخام خاطرات بدترینو سخت ترین روز زندگیمو براتون تعریف کنم.الان ۲۲ سالمه خاطره مال ۵ سال پیشه… من اونموقع خیلی حشری بودم خیلی همش تو رویا بودم خودمو درحال دادن فرض میکردم خیلی فیلم پورن میدیدم داستان میخوندم منتها میتونستم خودمو کنترل کنم…
این داستان تقدیم به شما در خونه بسته شد… باید تنبیهت کنم ک ادم شی آبرومو بردی، نشست رو کاناپه مجبورم کرد حالت سگی بشم. از پشت شلوارموشورتمو کشید پایین و کمربندشو در آورد ب کونم ضرب ک میزد،احساس میکردم آتیش گرفتم هربار تند تر و محکم تر میزد منم جیغ میکشیدم ببخشید دیگه…
این داستان تقدیم به شما اين داستان در باره اولين سكسى هست كه من بدون ابنكه به كيرم دست بزنم و فقط با كرده شدن آبم اومد . اسمم كامبيزه ٢١ سالمه و از ١٣ سالگى همجنسگرا هستم . يك شريك جنسى دائمى داشتم كه همكلاسيم بود و بعدها بهترين دوست هم شديم . تا…
این داستان تقدیم به شما خاطره ی شب حجله ی شیرین *** عزیز همیشه میگفت؛ دختر كه رسید به بیست باید به حالش گریست، وقتی اخمام میرفت تو هم با خنده ادامه میداد حالا تو چرا اخم میكنی مادر تو كه شوهر داری. آره راست میگفت؛ تازه هنوزم به بیست نرسیده بودم،هفده سالم شده بود…
این داستان تقدیم به شما وقتی سودابه داشت از تو صف بازرسی فرودگاه برام دست تکون میداد زورکی لبخندی تحویلش میدادم، اما هم من و هم اون میدونستیم که این ابراز علاقه کردنها دروغی بیش نیست. سودابه دختر عموم بود. 45 سال پیش با هم ازدواج کردیم. زمان شاه. نه من و نه اون…
این داستان تقدیم به شما سلام من پدرامم ۲۵ساله یه پسر قد بلند لاقر و خوش فورم قدم یک و نود وزن هفتاد پنج حدودا یک سال پیش کلاس شنا میرفتم و همون وقتا بود که یه دفعه زندگیم عوض شد آره یه هم جلسه ای تازه اومد بینمون اسمش سعید بود من از همون…
این داستان تقدیم به شما سلام.این چیزایی که مینویسم یه جور دلنوشته است… *** پسرم دوسالش بود و یه کیست پایین شکمش بود که باید عمل میکرد.بردیمش بیمارستان و بستری شد که شب عملش کنن. همسرم پیشش موند و من اومدم خونه… زنگ زدم به سحر که چند وقتی بود باهاش دوست شده بودم ولی…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان … اسمم نیما هستش ۲۰سالمه تک فرزندم و بابام ۴۰سالش مامانمم ۳۶سالشه اسمش سمیراس یه زن واقعا خوشگل و خوش هیکل… کمی چاق با سینه های بزرگ و کون بسیار بسیار گنده و گِرد که از زیر چادر هم تاقچه میندازه و کیر هرکسیو سیخِ خودش…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان این داستان یك اتفاقی هست كه چند وقت پیش توی زندگی من افتاد…. اسم من ارش ٣٢ سالمه و ساكن كرج هستم خانمم شبنم ٢٧ سالشه و چهار ساله كه ازدواج كردیم شبنم قدی متوسط داره با پوست سفید و چشم های عسلی همسرم به اندام و…
این داستان تقدیم به شما سلام من محسنهستم ۲۸ سامه و متاهل و ساکن تهران ۴سال میشه ازدواج کردم و زنم مرجان ۲۷سالشه و خدایی زن خوش گل خوش اندام قد متوسط سینه ۸۵ و کون خیلی گردو بزرگ که عاشقشم من بیشترین جایی که حساسم کون بزرگه که نمیتونم جلو خودمو بگیرم و…