این داستان تقدیم به شما اسمم من سیناست ، قدم 190 وزنم 90 ، از لحاظه چهره ام عادیم ، این قضیه در همدان اتفاق افتاده…. مدتی بود با یه دختر تهرانی به نام میترا دوست شده بودم که دانشجوی دانشگاه بوعلی سینا بود و توی خوابگاه زندگی میکرد ، میترا تقریبا کوتاه بود ،…
این داستان تقدیم به شما ما دو تا خواهر بودیم دوتا برادر… من از همه کوچیکتر بودم 18 سالم بود. واسه آرزوهام تلاش میکردم.بعد از داشتن یک رابطه عاطفی ناموفق با دوست پسرم که رفیق برادر کوچکم بود و البته به رابطه از پشت هم کشید همه چیز رو ول کردم چون بار دوم علاوه…
این داستان تقدیم به شما اسم من اروینه داستان برمیگرده به یک ماه پیش که واسه من اصلا روز خوبی نبود من تک فرزند هستم و پدرمم تو تصادف از دست دادم تنها چیزی که واسم مونده مادر عزیزم هست مادرم خیلی خوشگل و زیبا و خوش اندام هست ما کاملا خانواده نرمالی بودیم و…
این داستان تقدیم به شما سلام, اصغـر هستم ۱۹ساله. این داستان بر اساس یک واقعیت هست که برمیگرده به یکسال پیش… *** نزدیک۱۳رجب بود,منم مثل هرسال آماده رفتن به اعتکاف شده بودم.به یکی از دوستانم که اسمش مهرزاده وهرسال باهم میریم اعتکافخبردادم اونم آماده بود.چندروزمونده بودبه سیزدهم به یکی دیگه از رفیقام که خیلی ساله…
این داستان تقدیم به شما من نیمام و اسم زنم لیلاست من ٣٠ سالمه و لیلا ٣٥ سالشه و چادری البته بزور خانوادش چادری بود ولی چون منم تعصب داشتم نذاشتم چادرو بذاره كنار. من و لیلا هر دمون حشری و گرم هستیم و تو سكس خیلی حرفای سكسی میزنیم. بعضی وقتا موقع سكس با…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من اسمم سعید هست ۲۸ سالمه… نمیدونم چرا از بچگی به کون حساس بودم کون خانوما رو که میدیدم تحریک میشدم. یه حس عجیبی به کون دارم بعدها متوجه شدم به کون دادن علاقمند شدم ولی نه به هرکسی من خودم قیافم متوسطه ولی همیشه دوس داشتم به…
این داستان تقدیم به شما تنها بودم، داشتم از سر کار بر میگشتم و هوا تاریک بود، ساعت تقریبا 12 شب بود و من تنها از خیابان های ساکت شهر گذر میکردم تا اینکه به پارک محل رسیدم و با یک خانوم جوان و درشت هیکل همراه با دوستش که او یک خانوم چادری بود…
این داستان تقدیم به شما در رو باز کردم و بوی میخک و شکلات ،مثل یه رویای شیرین و بازیگوش به مشامم رسیدند.عمیق نفس گرفتم و باز هم از سایش کف ونس هام و سنگ های بکر لذت بردم.سرشونه های آشفته ام رو مرتب کردم و مستقیم به سمت دختر پشت پیشخوان رفتم.موهاش چتری بود…
این داستان تقدیم به شما سلام . اسم من جمشیده . توو محل جمشید بادمجون صدام میکنن اینکه این داستان واقعیت داره یا نه به عهده ی خودتون میذارم . شنونده باید عاقل باشه.25 سالمه این داستان برای پارساله … شاگرد بنا هستم ، یه روز صبح که قرار بود برم سر ساختمون مثل بقیه…
این داستان تقدیم به شما سلام من سارا هستم.شاید اگه داستانم بگم مسخره ام کنید یافحش بدیدولی درهر صورت میگم.چندسالی میشه ازدواج کردم شوهرم ادم خوبیه وتاحالا حتی یه بارم دعوامون نشده.اون خیلی منو دوست داره به قول معروف ازگل کمتربه من نگفته.نمیدونم این چه حسیه که من دارم.حالاکه دقیق فکرمیکنم یادم میاد که زمانی…
این داستان تقدیم به شما اسمم شیماست والان 25 سال سن دارم. خاطره ای که میخوام براتون بگم برمیگرده به حدود ده سال پیش یعنی پونزده سالم بود. شاید دردناک باشه اما تا الان بجز یکی دوبار هیچ وقت سکس از روی علاقه نداشتم و همش بخاطر رفع نیازهام یا یه جوری رفع عقده هام…
این داستان تقدیم به شما کنار پنجره ایستاده بودم و نگاهش میکردم،که پتو را بغل کرده و دمر خوابیده بود. با آرامش! آرامشی که مدیون این شهر بودیم،هر دویمان،شهری که هم دوستش داشتم هم نه. دوستش داشتم،چون زن مغرور و زیبایی بود،که بوی دریا و آفتاب میداد و دوستش نداشتم،چون مجبور به زندگی کردن آنجا…