این داستان تقدیم به شما سلام من عسلم ٢٧سالمه و شش ساله ازدواج كردم يه شبه خيلي خاص كه ازتهران به نوشهرسفركرده بوديم باشوهرم تصميم گرفتيم كه ديگه جلوگيري نكنيم تو سكس و حامله شم و بچه دارشيم منوشوهرم از١٩سالگي هموميشناسيم ودرواقع پرده ي منو اون زد و سكس جلو وعقب رو باخود اون وقتي…
این داستان تقدیم به شما من صدفم.بيست و هشت و سالمه و سه سالِ که ازدواج كردم و عاشق همسرم هستم… از اولين روزى كه آرش و ديدم عاشقش شدم.قد بلند،هيكل و صورتِ جذاب و از همه مهمتر رفتار مردونه و معقولش من و شيفته خودش كرد. من هم از نظر ظاهرى چيزى كم…
این داستان تقدیم به شما همه از بچه گیاشون خاطره های خوب دارن بر عكس من ، نه اینكه خاطره خوب نداشته باشم ولی چن تا خاطرست که میرینه به زندگی آدم 🙁 مقدماتو بزاریم كنار ، یادم میاد یه پسری بودم تنها توی یه شهر غریب ، به خاطر مشكلات مادرم با خانواده پدری…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم رویاست و حدودا ۲۴سال سن دارم و پنچ ساله که با امیر که دوست پسرم بود ازدواج کردمو و ازش دوتابچه دارم. داستان ازاونجایی شروع میشه که ازوقتی منو امیر دوست بودیم سهند”برادرشوهرم”عاشقم شده بود وخیلی بهم علاقه داشت حتی چن بارهم بهم گفت بیخیال امیرشم وباهاش ازدواج…
این داستان تقدیم به شما اسم من ماهور حشر اسم خواهرم سحر من ۲۳سالمه و خواهرم دوسال از من کوچیک تره .ما از زمانی که یادمون میاد پدر مادرمون شاغل بودن و همیشه سر کار ،فقط روزایی که از کار خسته میشدن برای ما وقت میزاشتن و همیشه در گیر کار بودن ،بگذریم .من همیشه…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من سعید ه شغل من آزاده من سه تا باجناق دارم که دوستامون تو تهران زندگی میکنن و منو یکیشان شهرستان .اسم خواهر بنام از بزرگ به کوچیک اینکه اولی پروین دومی مرجان و سومی آمنه و چهارمی که زن من هستش سارا .ما با خونه آمنه که…
این داستان تقدیم به شما سلام من آرش 17 سالمه و مامانم سمیه 39 سالشه هیکل تپل و قیافه نسبتا خوبی داره ما تو یه محله پایین شهری با حقوق بیمه پدرم و توی ی خونه دوطبقه که از پدرم برامون به ارث رسیده بود زندگی میکردیم طبقه پایین رو اجاره دادیم به زهرا خانوم…
این داستان تقدیم به شما سلام سعید هستم میخوام سکس مامانم سمانه رو با شوهرخالم سمانه تعریف کنم. مامان سمانه 37 سالشه زن خوشگلیه خیلی سفیده و کون گنده ای داره. این شوهرخالمم خیلی کس لیسی مامان رو میکرد و من همیشه مطمئن بودم براش نقشه داره. تا اینکه یه بار بابام رفت ماموریت و…
این داستان تقدیم به شما سر میز شام سرمو پایین انداخته بودم. جرئت نگاه کردن به ارباب رو نداشتم. ازینکه فقط با سوتین و شورت سر میز نشسته بودم ، معذب میشدم. مخصوصا که رامین با لباسِ کامل رو به روم نشسته بود. پامو روی پام انداخته بودم و به هم فشار میدادم. چشمام فقط…
این داستان تقدیم به شما سلام من میلاد هستم ۱۹ سالمه من از بچگی دوست داشتم جلو دیگران لخت بشم و کلا عاشق برهنگی هستم و البته پسر خوشگل و سفیدی هم هستم یه روز به این فکر کردم که چیکار کنم که بتونم جلو کسی لخت بشم بعدم بهش بدم تا اینکه این ایده…
این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت همه ی دوستان من احسان هستم ۱۹ سالمه میخوام خاطره ی کونی شدنم رو براتون تعریف کنم … خب ما یک همسایه داریم که اسمش حمید و همکلاسی من بوده همیشه تقریبا از همه نظر مثل همدیگه هستیم هردو سفید هردو چاق هردو کون گنده و خلاصه…
این داستان تقدیم به شما سلام من اوا هستم و میخوام داستان تجاوزی وخشتناکی که تو سیزده سالگی بهم شد و براتون تعریف کنم اونروز توی کوچه داشتم به مغازه میرفتم که برای مامانم روغن بخرم دم ظهر بود و کوچه خیلی خلوت وقتی از پیچ کوچه گذشتم یه دفعه سردی تیغی رو روی گلوم…