این داستان تقدیم به شما از همون اول زنداداش پرستو ما خیلی مذهبی و چادری خیلی شدید بود این حرکاتش باعث میشد بیشتر حشری کنه منو مخصوصا قد بلندش۱۸۰ و سینه ۸۰ باسن بزرگ و گوشتیش من از همون اول به دید زدن زنداداشم شروع کردم مادرم فوت شده پدرمو و داداشم صبح ها سرکار…
این داستان تقدیم به شما من با زنم توی فضای مجازی اشنا شدم حدود سه سال از اشنایی ما میگذشت توی این سه سال هم سعی کردم حرکت ناجوری نکنم که موقعیتی رو که ساخته بودم خراب نکنم زنم هم به شدت حساس بود و نمیخواستم بعد از سه سال همچیو از دست بدم توی…
این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت تمام دوستان. داستانی ک میخوام براتون تعریف کنم کاملا واقعیه شاید نتونم خوب تعریف کنم.من بچه شمالم.ما یه خانواده سه نفره منو دوتا خواهرم و بابام و مامانم .من ۲۶ سالمه و این ماجرا مال سه سال پیشه خواهر بزرگم ۳۲ سال و من الله و خواهر…
این داستان تقدیم به شما سلام این خاطره بر میگرده به ۶ سال پیش که چهارده سالم بود اسمم رضاس اونموقع ها تو یکی از خونه های ویلاییه پایین شهره تهران زندگی میکردیم من یه پسر خوش فیس و زیبا با موهای تقریبا قرمز بودم که قیافه ام به دل همه مینشست و دوستم داشتن…
این داستان تقدیم به شما چند سال پیش ی دختر 13ساله بودم کلاس دوم رهنمائی با برادرم که 17 ساله بود .من 10 سالگی راجع به سکس ودوست پسر اینکه دخترا تا شوهر کنن از پشت میدن یا ساک ولاپایی وفرچه زدن رو کس این چیزا از دوستام جسته وگریخته یه چیزایی شنیده بودم ویکبارم…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من اسمم امیرعلی سنم 33 ساکن تهران هستم وضع مالی متوسطی دارم و مجردی زندگی میکنم اصلا اعتقادی به جنده خیابونی ندارم چون میترسم مریض باشن بخاطر همین اگه تک پرگیرم بیاد باهاش میمونم تا زمانی که خودش بخاد آبان97 تو یکی از برنامه های چت با یه…
این داستان تقدیم به شما الان 25 سالمه مجردم.پسر سفید وخوشرویی هستم. کون دادنو دوست دارم وبهش عادت دارم هرچی سنم بالا میره کمتر بهم توجه میکنن پیدا کردن بکن برام سختتر میشه.اسمم نادره اما چطور من کونی شدم… 7سالم بود تازه مدرسه رو شروع کرده بودم که بابام که کارازاد داشت فوت کرد .زندگی…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان اصلان هستم 34سالمه البته این داستان از 5سال پیش شروع شد یکی از دوستای صمیمیم با یه بیوه زن دوست شده بود که 2تا پسر داشت تابستونها میکانیکی دوستم کار میکردن رابطه شون با منم خیلی خوب بود چون همشهریش میشدم و با هم هم زبان…
این داستان تقدیم به شما سلام وقت همگی بخیر.اسمم یدالله واسم دختری که میخوام خاطرمو براتون تعریف کنم زینب.تازه از شهرستان اومده بودم تهران و بهترین تیپ عمرمو زده بودم.یه شلوار پارچه ای و کتونی زرنگی و تیشرت تو شلوار.هرکس منو میدید میخ من میشد.توشهرستان یه دختری بود به اسم کلثوم که میگفت بدون تو…
این داستان تقدیم به شما سلام من مهرانم 34 سالمه و خاطرم مال 26 سالگیمه. هنوز دوماه از ازدواجم نگذشته بود که رابطه من و همسرم رفته رفته سرد و سردتر شد. کم کم جدا از هم میخوابیدیم و من هم بینهایت حشری بودم ولی نمیخواستم خیانت کنم. اومدن بچه هم به زندگیمون گرما نداد…
این داستان تقدیم به شما ما توی شهرستان زندگی میکردیم با این که وضع مالی بابا خوب بود ولی بالا شهر نبودیم توی محله پدری بابام زندگی میکردیم که جزء محله های متوسط بود اما سطح فرهنگی بسیار پایین… مادر من از معدود مانتویی های محله بود و به تیپ زدن مشهور خواهرم که 5سال…
این داستان تقدیم به شما سلام من پویان هستم ۱۵ ساله از تهران. قبل از اینکه داستانم رو بگم که تازه یک ماه ازش میگذره دوست دارم بدونین این اتفاق واقعیه و در مورد مامانم فریده اس که پاییز امسال رفت تو ۳۵ سال و مربی یوگا و آمادگی جسمانیه … کارش خیلی خوبه و…