این داستان تقدیم به شما سلام، اول از همه خودم و معرفی میکنم من ایلیام داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به شونزده سالگی من. من تو شهرمون تو منطقه ی بزرگی تقریبا زندگی میکنم که همه ی ده تا محله همدیگرو میشناسن، من از سیزده سالگی تو منطقه یه اسمی روم گذاشتن به…
این داستان تقدیم به شما من زهرا 42 سالمه وزنم 72 و قدم 170 من پرستار بیمارستان هستم شوهرم اعتیاد داره و علاقه ای به مسائل جنسی نداره. ماجرا از اون شب شروع شد که از بیمارستان زنگ زدن که پسرم تصادف کرده پسرم مهدی سوار به موتور بوده که با یه سمند تصادف کرده…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان، من علی هستم 36 سالمه، خونه مجردی دارم وعاشق کردن زنان و دختران محجبه چادری هستم، از اونا که جوراب ضخیم میپوشن، پوست سفید دارن و زیر چادر یه دنیا شهوت… یک روز موقع خروج از پارکینگ وقتی جلوی در پارکینگ بودم دیدم یه خانم چادری قد بلند…
این داستان تقدیم به شما سلام . میلادم سی سالمه یه روز سر ظهر داشتم تو فردیس کرج کسچرخ میزدم که دیدم یه خانم خوشگل وایساده نبش یه کوچه بی اختیار وایسادم و پیاده شدم رفتم جلو دیدم داره دور میشه سرعتمو بیشتر کردم تا بهش رسیدم نه دادم نه گرفتم گفتم سلام خانم کار…
این داستان تقدیم به شما سلام من امیدم ۳۵ ساله از یکی از شهرهای شمالی خانومم لیلا چهار سال ازم کوچکتره قد ۱۷۲ وزن ۸۰ و چشای درشت و باسنی برجسته اغلب مانتو تنگ میپوشه که هر موقع برا قدم زدن بیرون بریم اکثر آقایون چشاشون به باسن لیلا دوخته میشه . یه روز که…
این داستان تقدیم به شما سلام رسول هستم شیش ساله با پرستو زنم عروسی کردیم زن من از اول محجبه و فوق العاده مذهبی و نماز خون بود اما من خیلی حشری و فانتزی زیادی داشتم که یکی کیرشو تو شرت قرمز پرستو گذاشته و میخواد باهاش سکس کنه بعد از دوسال از زندگیمون تصمیم…
این داستان تقدیم به شما من شیما 29 سالمه اهل شیراز هستم قدم 173 وزنم 108 و سینه های بزرگ و کون تپلی دارم البته فقط سفت و گوشتیه از روی شلوار خوشکله. ماجرا بر میگرده به زمانی که یزد دانشجو بودم. من توی دانشگاه با پسری به نام ادریس آشنا شدم یه مدت با…
این داستان تقدیم به شما سلام من امیرم 25 ساله از تبریز از 15 تا 20 سالگی کون دادم و این خاطره ام مریوط به اولین کون دادنم میشه. یادم نمیره شب یلدا خونه داییم بودم شب دیر وقت بود و به اسرار داییم شب تو خونه شون موندم. جامو با پسر داییم تو یه…
این داستان تقدیم به شما اسمم مهدی هستش و دانشجوی مهندسی اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران. یه راست میرم سراصل مطلب… این اتفاق که تو بهار امسال (97) ناخواسته اومده جلو چشمم رو هرگز نمیتونم فراموش کنم. اسم مامانم راضیه هستش و الان هم 41 سالشه. از مشخصات مامانم بگم که واقعا سفید یکدست…
این داستان تقدیم به شما سلام خاطره ۳سال پیش روبراتون تعریف میکنم پاتایا رستوران نایب غذا میخوردم که دوتا دختر ایرانی هم بودن که نهار میخوردن و از من سوال کردن بچه کجایی و از این حرفها که منم رفتم سر میزشون ونیم ساعتی روباهم حرف زدیم وگفتم هتل ایاراگرندم.به شوخی گفتم استخرهتل مون خیلی…
این داستان تقدیم به شما عمم مدام از درد کمر مینالید صدام کرد. روی تخت به روی شکم دراز کشیده بود و خواست ماساژش بدم. کنارش نشستم و با دست شروع به مالیدن کمرش کردم. خیلی ریلکس و راحت کم کم با دو دست کل کمرشو ماساژ میدادم. برخورد دستام با بند سوتینش یه کم…
این داستان تقدیم به شما سلام من مهران و شیرازیم چند شب پیش داداشم زنگ زد که یه دوستا مشترکمون گفته بیایید تو باغش و چون داداشم ارگ میزنه خواسته که ارگشو بیاره و دور هم باشیم منم حوصلم سر رفته بود و با هم راهی شدیم رسیدیم باغش دیدم واویلا چه کس و کونایی…