این داستان تقدیم به شما سلام حمید هستم ۲۸ ساله از مشهد با سایت شما ماههاست آشنا شدم خیلی از نوشته های افراد را خونده ام بارها تصمیم گرفتم سرگذشت خودمو فرشته رو بنویسم دو برادر و یک خواهریم من کوچکترین آنها هستم خواهرم بزرگتر از ما داداشم حامد ۷ سال از من بزرگه ۹سال…
این داستان تقدیم به شما من دختر داداشمو مدتهاس میکنم ۴۵ سالمه پارمیس ۳۲ سالشه بخاطر سکس با من تا حالا به کسی فکرم نکرده ،این گفته پارمیسه یک بار در شمال با زن یک غریبه معاوضه شدیم تنوع بود دو شبانه روز کیف کردیم پارانتیزم خیلی گشاد بود سه تا بچه از کس زاییده…
این داستان تقدیم به شما برای خرید عید دو سال پیش رفتم بازار شهرستانی تو خیابان دماوند با کالسکهی خرید می رفتم سمت ماشینم دختری بسیار خوشگل چندتا تراکت تبلیغاتی دستش اومد سمتم یکی گرفتم پرسیدم چیه گفت ماساژور. (اینو محاوره مینویسم گفتم و گفت را حذف میکنم) دستگاه ماساژ میفروشین نه ماساژتون میدیم کی؟…
این داستان تقدیم به شما دیدگاه ادمین: دوستان شهوتناک درود بر شما . همونطور که میدونید سایت شهوتناک علاوه بر درج خاطرات سکسی شما، وظیفه روشنگری جنسی و همچنین پاره کردن بزرگترین زنجیر بردگی تاریخ بشریت یعنی بردگی روانی، محرومیت جنسی و آزار ۲۴ ساعته انسانها زیر پرچم دین و به خصوص دین کثافت و…
این داستان تقدیم به شما خان قلدر و مامان ضعیف و خوشگلم *** تو عروسی در روستایی دور افتاده با مامانم دعوت بودیم ۱۴ساله بودم پذیرایی بمدت هفت روز رسمشون بود مهمانداری کنند منو مامان چند روز قبلش دعوت بودیم پدر دوستم فضلاله خان دوتا زن داشت مرد تیره پوست خوشتیپ قوی و قلدری بود…
این داستان تقدیم به شما عمو رابرت و مامی *** من آخرین بچهشان بودم مامان تو ۴۰ سالگی لوله هاشه میبنده از جوانترین عروسش جوانتر بود اینو همه میگن الان مامی ۶۲ سالشه نه یک تار مو سفید داره نه چروکی در صورتش همه اعضای بدنش مثل دختره خیلی هم بخودش میرسه از ماسک های…
این داستان تقدیم به شما معجزهی ماه مبارک رمضان توهمه ی ماههای قمری ماه رمضانو خیلی دوس دارم چون معجزهی این ماه مبارک بود بعد ۷ سال تونستم زنداداشو بکنم. زن داداشی دارم داف تمام معنا باسن ماشالا آهه تاقچهای سینه کفتری کمر باریک قد بلند سفید مثل ماه تو زیبایی نظیرش نیست و تو…
این داستان تقدیم به شما 27 سال پیش ازدواج کردم محل کارم عسلویه بود زنم گیتی خیلی حشریه .اون روزا حقوقم خوب بود زیاد میموندم تا ماشین خونه بخرم شاید دوماه میموندم بعد میومدم اون روزا باهم از مخابرات تماس میکرفتم وخیلی سکسی بود صداش کم کم دیدم به من بی محلی میکنه فهمیدم یه…
این داستان تقدیم به شما بیست سال پیش شوهرم حمید که کارش تاسیساته گفت آماده شو برای سارا لباس و پوشاک زیاد وردار کاری در یک شرکت بزرگ دور از شهر و چند خونهی ویلایی نزدیک اون گرفتم بریم اونجا تو ویلای مدیر شرکت که زن و شوهر جوانی هستن تازه خانمش فارغ شده بمونیم…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم سمانه است و ۲۴ ساله و متاهل این داستان برمیگرده به به دوران مجردی و ۱۴ سالگی من برای اولین بار فیلم سوپر بابایی رو پیدا کردم و دیدم خیلی هیجان انگیز بود یه دختر نوجوان داشت به یه مرده کون میداد حالم خراب شد دستم رو بردم…
این داستان تقدیم به شما «طولانیه هر کاری کردم کوتاهتر کنم نشد لطفا بخونید دوس دارم در شادیم شریک باشین» سلام آناهیتا هستم 29 ساله متأهل در یک کلام بسیار زیبا هستم از شهرهای اطراف تهرانم خواستگارهای زیاد از 15سالگی از آشنا و غریبه داشتم تا به یکی از دهها خواستگارم تو 18 سالگی با…
این داستان تقدیم به شما من و داداشم که دو سال از من بزرگتره خونه ای شریکی در سمت مولوی خریدیم تو کار تولیدی بودیم داداش با دختری اشنا شد که خیلی زیبا بود رفت خواستگاریش و مامان و بابا را اورد خلاصه نامزد شدن و هنوزم نامزدن و عروسی نکردن دوران نامزدی زیاد میاد…