برچسب: لایو سکسی


  • این داستان تقدیم به شما سلام. من سانازم 33سالمه مطلقه م قدم 172 وزنم 86 وسایز سینه م هم 90 تهران خونه مجردی دارم و مستقلم از خانواده م دورم آقا بالا سر هم ندارم. سفید و خوشگلم و اینجور که میگن لوند و کردنی ، روی کسم هم خیلی تپل و برجسته س جوری…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. من سامان هستم البته منو سامی صدا میکنن.من 32 سالمه و این داستان برمیگرده به هفت هشت سال پیش.من یه عمه خوشگل دارم به نام فرانک.من از بچگی عاشق پاهای فرانکم بودم.حتی وقتی که میرفتم خونشون همش پاهاشو دید میزدم و بعد چند دقیقه میرفتم دستشویی و به…

  • این داستان تقدیم به شما اخرین روزهای زندگی مشترکمو پشت سر می گذاشتم… همسرم آدم خیلی خشکی بود و رابطه ی خوبی نداشتیم از ظاهرش هم خوشم نمی اومد و کلا تا سن ۳۵ سالگی لذت زیادی از رابطه با یه زن نبرده بودم. تا این که در محل کارم شروع کردم به چت کردن…

  • این داستان تقدیم به شما اون روز سر یه مسئله بی خودی با شوهرم که داشت آماده میشد بره مسافرت کاری حرفم شد و کارمون به کتک کاری کشید از اینکه می دیدم شوهرم سر هیچ و بیخودی داره منو میزنه خیلی ناراحت شدم و رفتم توی اتاق و یه دل سیر گریه کردم . او…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من نسیم هستم 26 ساله. من خیلی داغ وحشری هستم همیشه کوسم خیسه و دلش کیر میخواد شوهرم هم منو روزی چند بار میکنه میدونه چجوری ام. من و امیر جون یه هفته سر یه موضوع با هم قهر بودیم من رفتم شهریار پیش خانوادم و اونو تنها گذاشتم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. کتی هستم. یه دختر خیلی‌ حشری و دیوونه ی سکس. قبل از هر چی من 20 سالمه قدم 165 وزنم 45 دوست پسرم امیر فیتنس کاره و خوش استیل و سکسیه همینطورم وحشی این خاطره ی اولین سکسم نیست اگه خوشتون اومد خاطره اولین سکسمو میگم خلاصه میگم و…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه. داستانی‌ که می‌خوام  براتون تعريف کنم مربوط ميشه به چند ماه قبل که من ومامانم به همراه خانواده خاله ودايي اينا به باغ پدربزرگ رفته بوديم من يه خاله دارم که الان 28 سال داره ويه شوهر خيلي گل داره که براي من انگار يک رفيقه ….خوب…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. اسمم ساسانه و الان سی سالمه.دوازده ساله بودم که این اتفاقی که الان میخوام براتون بگم برام اتفاق افتاد که برا همیشه شد جزئی از زندگیم. بیشت فامیلامون تو روستا زندگی میکردن و ما هم ماهی یک بار میرفتیم روستا برا دید و بازدید.لحظه شماری میکردیم که کی بریم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. ساشا هستم. تو همسایگی خونه ما یه پسری زندگی میکرد با نام مستعار ح که خیلی بچه شری بود همه از دستش حسابی ناراحت بودند بچه ها رو کتک میزد و هر کار شری از بگین بر میومد تازه 8 یا 9 سالم شده بود بابام واسم یه دوچرخه…

  • این داستان تقدیم به شما اسمم فرهاده واین جریان مال سال ۱۳۷۷ هست… ترم آخر کارشناسی دانشگاه صنعتی‌ شریف بودم. داشتم با اتوبوس از شهرستان میرفتم تهران. ۱۱ فروردین بود. تعطیلات عید خوش نگذشته بود و داشتم میرفتم خوابگاه که مطمئن بودم کسی‌ نیست.حسابی‌ پکر بودم.شب تو تاریکی‌ که همه خواب بودن دیدم ردیف جلوم دو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من محمد ۲۵سالمه و این داستان مربوط به حدود ۳ سال پیشه. من از بچگی تو شهرهای مختلف درس خوندم و تو این شهر که الان هستم بعد اتمام درسم شاغل شدم و الان دیگه ۵سالی هست اینجام.تو یه مقطع پیش یه مرد تنها تو باغش زندگی میکردم که تا…

  • این داستان تقدیم به شما اسمم ناصره و25 سال سنمه قد 180. یه روز ک نشسته بودم تو خونه نرگس(خواهرم)داشت با الهام(خواهرزن داداشم)حرف میزد که بع ازقط کردن گف قراره بیان تهران آخه شهرستان زندگی میکنن.منم که الهامو خیلی دوس دارمو همیشه تو کف اندامشم و صورت خوشکلش از خوشحالی داشم بال درمیاوردم والبته داشم…