این داستان تقدیم به شما اولین بار که خونه رضا همکارم رفتم خیلی معذب بودم چون زنش خونه بود و من هم یکم خجالتی ولی با اصرار دعوتش پذیرفتم. یکساعتی از اومدنم گذشته بود رو مبل کنار رضا بخث میکردم دیدم یه دختر خانم فرشته اومد تو پذیرایی سلام کرد. رضا گفت،، نادیا دخترمه. گفتم…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم رضا متاهلم ۳۰ سالمه زنم یلدا ۲۶سالشه. از طریق دوست خواهرم با یلدا آشنا شدم حدود ۲سال نیم ازدواج کردیم امدیم سر زندگی خودمون من مدیرشرکت لبنیاتیم خانمم یلدا منشی شرکت. من مشکلی که دارم التم کوچک و خوب نمیتونم یلدا رو سیرش کنم مشکل ژنتیکی دارم…
این داستان تقدیم به شما دو روز از ۱۷ سالگیم میگذشت چه خاطره ای برایم رقم خورد! مامان که همیشه از دیابت و درد پا و سنگینی تنش شکایت داشت و مینالید تا اومدم خونه گفت: پژی (پژمان) پسرم دلم کیک یزدی خواست برو بخر ( خوب آخه خرس ماده، تو با این همه مشکل…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من حنانه هست و ۲۹ ساله هستم . یه رشته تحصیلی درس خوندم که کار واسش خیلی کم هست ودوست ندارم جزئیات را خیلی بیان کنم . از اینکه قضاوت بشم ناراحت میشم ولی خواستم بنویسم که چی برای من پیش اومد . حدود یکسال و نیم با…