این داستان تقدیم به شما پنج سال پیش در برگشت از شمال که من بخاطر باز شدن بانکها زودتر برگشتم سر کارم زنمو و دختر کوچولوم و خواهر خانم مجردم که واقعا عاشق زنم بودم و دختر کوچولوم که دنیای منو نگین بود و خواهر خانمم که مثل خواهر نداشتم بود و اغلب خونه ما…