این داستان تقدیم به شما سلام، اسم من محمد الان ۳۵ سال دارم. این داستانیه که تو مدرسه برام اتفاق افتاده و اینجوری شد که کونی شدم. من از بچگی متاسفانه یا خوشبختانه چون پسر آروم و منزوی و البته سفید و ریزه میزه بودم بودم تو مدرسه خیلی دستمالیم میکردن و بهم میگفتن بچه…
این داستان تقدیم به شما اسم من امیرعلیه و آمل زندگی میکنم، اون زمان 16 سالم بود و عروسیه یکی از اقوام پدریم بود به جز ما عمم و عموهام دعوت بودن من یه دختر عمو دارم که اسمش لادن و من اون موقع خیلی روش کراش داشتم و میخواستم اولین دوست دخترم باشه برای…
این داستان تقدیم به شما سلام اسمم میلاد هستش و تو یه خانواده پنج نفری زندگی میکنیم خواهرم و برادرم ازدواج کردن که من اولین بچه هستم و الان ۳۰ سالمه و با مامانم ۱۸سال اختلاف سنی دارم به خاطر اینکه بابام معتاد بود مجبور بودم کار کنم خرج خونوادمو بدم بابام هم شاید هفته…
این داستان تقدیم به شما سلام من محمدجوادم یه پسر سفید و یه کم تپل با صورت ظریف و یه کم دخترونه. داستانی که براتون تعریف میکنم برمیگرده به زمانی که 15 سالم بود… *** من قم زندگی میکنم ولی در اصل اهل آملم وقتی بچه بودم پدرم تو یه موسسهی تحقیقات قضایی مشغول به…
این داستان تقدیم به شما من من فرزانه هستم یک زن خانه دار معمولی در شهرستانی کوچک هستم که فکرش را هم نمیکردم روزی خیانت کنم آنهم با داماد خودم.ولی یک وقتی چشم باز کردم دیدم دلبسته دامادم شدم و حاضرم به خاطرش هر کاری کنم. این خاطره چند روز پیش است که بالاخره برای…
این داستان تقدیم به شما سلام من نسترنم الان ۲۳ سالمه. میخام یه خاطره بگم که منجر به این شد که با سکس آشنا بشم. من یه دختر خیلی شیطون بودم . مامانم همیشه منو خوشگل میکرد مثل عروسک و همه دوسم داشتن چون سفید بودم و همیشه میخندیدم. تو اون سالا یه همسایه…
این داستان تقدیم به شما آرمیتا هستم ۲۲ ساله از تهران بابام سپاهی بود در تصادفی کشته شد سال بابام تمام نشده دهها خواستگار برای مامانم میاومد در و همسایه فامیل و همکاران بابای خدا بیامرزم از متاهل گرفته تا مجرد از جمله رئیس عقیدتی سیاسی پادگانشان که یه آخوند بسیار خوشتیپی بود قبلن مامانمو…
این داستان تقدیم به شما ابر فوق کوسشعری از یک مغز پریود زنگ زده با آیکیوی دوازده بعلاوه ی یک… حسین پسر داداشم یک سال از من کوچکتره! ترک تحصیل کرد رفت دنبال کار من ادامه دادم وارد دانشگاه شدم ( عجب ننه ی پرکاری داشتین شما داداشا. هم عروس میزاییده هم ننه ی دوماد.…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من داود هست و ۲۹ ساله هستم . خیلی مختصر و مفید راجع به اینکه چی شد عمه نسیم را باهاش اوکی شدم … اینو بگم من هم مثل خیلی ها اون حس بد و حس عدم علاقه به سکس با آشناها را داشتم ولی شرایط جوری…