برچسب: چت سکسی


  • این داستان تقدیم به شما یه چند روزی بود رفتاراش عجیب شده بود ن ک بد باشه زیادی خوب شده بود .توجه زیاد حساسیت نشون دادن خیلی زیاد قرارمون یه دوستیه ساده بود یه جورایی جفتمون میدونستیم موندنی نیستیم .من شیطنت داشتم اما اهل سکس نبودم نه اینکه ادعای خوب بود داشته باشم میترسیدم بخاطر همین…

  • این داستان تقدیم به شما تعریف جذابیت و خصوصا صدای مردانه و گرمش را زیاد از زبان دوستانش شنیده بود. بنابراین تعجب نکرد وقتی آن روز او را در رستوران دید، تمام مدت محو این کاراکتر جذاب شده بود. می دید که با دوستانش خصوصا الهه که با او نسبت فامیلی هم داشت راحت و…

  • این داستان تقدیم به شما نزدیک به یک سال ونیمی شده که لیلا رو ندیده بودم.دختر خاله مامانم که یه لباس فروشی باز کرده بود جنساشم خیلی زیاد بودبه مامانم و خاله هام یه خورده از جنساشو داده بود تا براش بفروشن. مشتریایی که برای مامانم میومدن از همسایه ها بودن.یه روز که داشتم از باشگاه…

  • این داستان تقدیم به شما نیلوفر با بی حالی چشمانش را باز کرد.بدنش بر اثر سکسی ک به زور داشت کوفته شده بود و درد میکرد!سرش را چرخاندو ب اطرافش نگاه کرد، کسی درون اتاق نبود! ملهفه را ب روی اندام برهنه اش کشید سرش را توی بالش فرو برد و دندانهایش را بروی هم…

  • این داستان تقدیم به شما در خاطره قبلی گفتم بین منو ایوب که شوهر رکسانا دختردایی شوهرم بود رابطه ای برقرار شد که در نهایت یه شب که مهرداد خونه نبود منو ایوب با هم سکس کردیم و طعم سکس در آغوش گرم ایوب رو چشیدم ایوب هم بعدازاینکه بدن منو دید و باهام سکس…

  • این داستان تقدیم به شما خونشون نزديك خونه ما بود فردا خانواده من و اون ميخواستن برن شهرستان منم طبق معمول ازسركار اومدم و شامم و خوردم روتختم دراز كشيدم اس داد فردا پايه حموم هستي منم جواب دادم عاشقتم..   صبح قرار بود ٩بياد من از هشت بلند شدم شوفاژو روشن كردم و خوابيدم زنگ…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من مهنازم 15 سال دارم.من معمولا جلوی همه بی حجابم ولی جلوی پسر عموم خیلی بی حجابم. روز 13 به در امسال ما به کوه رفتیم.اونجا خیلی آدم بودند و من نمی تونستم خیلی بی حجاب باشم.تصمیم گرفتم برم بالای کوه ولی تنهایی نمی تونستم.به بابام گفتم گفت با پسر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه. من رضا هستم داستان من بر میگرده به سه سال پیش موقعی که من بیست سالم بود الان بیست سه سالمه این اصلا یه داستان نیست بلکه بخشی از خاطراتمه …   سه سال پیش بود که اسباب کشی کردیم به یه خونه تو محله ای با کلاس…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان . این داستان به یه هفته پیش برمیگرده که میخوام واستون تعریف کنم….اسمم آرشه و اسم خاله جوووووووونم هم نازنیین جوووون هس. مایه ساختمونه دوطبقه داریم که باخالمون زندگی میکنیم به قولی شریک هستیم.  شوهر خالم و بابام هم با هم کار می‌کنن.شغل هر دوشون راننده بیابون هستش ( اتوبوس…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه اسم من امیر و اسم دوستم فرید هستش .منو فرید تازه پزشکی رو تموم کردیم و اهل تبریز و دانشجوی همین جا هستیم.ما دو تا همدیگرو بیشتر از برادر دوست داریم.فرید تو یکی از بیمارستانهای تبریز استخدام شد و من از دوره تخصصی قبول شدم.دوره پزشکی عمومی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. داستانی رو میخوام تعریف کنم مال شش ماه پیشه… من و بهمن از تو سایتای مجازی باهم اشنا شدیم اولش باهم چت میکردیم دورباره بعد از یمدت تلفنی با هم حرف زد یم که بیشتر اخرشبا بود که معلوم دختر پسری که اخر شبا حرف بزن درباره اب…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من نازنین 36ساله ومتاهل.چون نازا هستم با رضایت خودم همسرم زن دوم گرفته از وقتی زن دومش رو خونه آورده یکسالی میشه که حتی به لب هم ازمن نگرفته.منم همسردوم شوهرم یه برادر داره 38ساله و متاهل ولی از همون روزی که با ما فامیل شدن با چشماش منو…