این داستان تقدیم به شما به بهانه ی شروع ثبت نام دوره های آموزشی سعید طوسی . مکالمه یک داوطلب و پدرش با سعید طوسی برای ثبت نام … *** پدر : سلام استاد طوسی استاد : السلام علیکم و رحمت اله و برکاته پدر : خدمت رسیدیم برای ثبت نام پسرمان در کلاسهای پربار…
این داستان تقدیم به شما فقط سيزده سالم بودم كه هر شب با صداي داد مامان و بابا سر رو بالشت مي ذاشتم ، دختري كه جاي مهر و محبت فقط دعوا و جيغ و كتك كاري نصيبش شده بود. اوايل زمستون بود و برف مي باريد مثل هميشه مامان و بابا مشغول دعوا بودن…
این داستان تقدیم به شما سلام من صبا هستم ۲۷ سالمه ۵ ساله ازدواج کردم البته یه سال نامزد بودیم از خودم بگم که قدم تقریبا ۱۷۰وزنم ۶۵ سفیدم و خیلی به خودم و ظاهرم میرسم دوست دارم پیش شوهرم مرتب و با ارایش بگردم خب بریم سر اصل موضوع که می خوام براتون تعریف…
این داستان تقدیم به شما با سلام خدمت همه من الان حدود 5 ساله ازدواج کردم و کاملا راضی ام از زندگیم یه خواهرزن دارم که اینجا گلی صداش میکنیم که 18 سال داره و از نظر زیبایی از 100 بهش نمره 90 میدم قد حدود 170 و وزن حدود 65 الی 70 کمی گوشتی…
این داستان تقدیم به شما از کلاس میومدم خونه ساعت ده بود خیلی خسته بودم تو راه دیدم چند تا رفتگر شهرداری سرو صدا میکنن و یه خانوم که دم تلفنه رو اذیت میکنن ناخودا گاه زدم رو ترمز چند متر جلو تر که دیدم یه خانوم چادری به سرعت اومد سمت ماشین و درو…
این داستان تقدیم به شما سلام من فرزینم 18 سالمه قیافه و هیکل متوسط و سمت شمال تهران هستیم.زیاد این چیزا رو طول نمیدم مستقیم میرم سمت داستان (اسم ها و مکان ها ساختگی است). ما تو یه ساختمون 40-50 واحدی زندگی میکنیم که با اینکه جمعیت زیادی داره اما بیشتر وقتا خلوته و هیچ…
این داستان تقدیم به شما از همان برخورد اول برایم جذاب بود با آن عکس های جالبی که به در و دیوار گالری زده بود و حضور گاه و بیگاهش در بین بازدید کننده ها و سکوتش… رفتن به گالری برایم عادت شده بود ،هر هفته سر راهم به خانه ،حتما سری به آنجا…
این داستان تقدیم به شما من نوا هستم. من توی یه خانواده ی نسبتا اوپن بزرگ شدم. نه اینکه ول بودم ولی خب مامان بابام بهم اعتماد داشتن و خیلی بهم گیر نمیدادن. از بچگی درسم خوب بود و همش شاگرد اول کلاس بودم و تو راهنمایی تیزهوشان قبول شدم و با نمره های عالی…
این داستان تقدیم به شما همبازی بچگیام بود، سارا رو میگم… از وقتی که خونمون رو عوض کردیم و پامونو تو محله ستارخان تهران گذاشته بودیم، نتونسته بودم دوستی صمیمیتر و باوفاتر از اون پیدا کنم. گرچه اخلاقای دخترونه خاص خودش رو داشت، اما تو وجودش خبری از لوسبازیهای حوصله سربَر و ادابازی نبود. دست…
این داستان تقدیم به شما از در كه وارد شدم تو آشپزخونه بود. به ندرت پيش مياد كه آشپزى كنه اما اون شب… احتمالا اين پاداش شروع دوبارهى جلسات مشاورهام بود! شال و پالتوم رو در آوردم و رو كاناپه انداختم و به سمت آشپزخونه رفتم. نيمه لخت جلوى گاز وايساده بود و دماى فر…
این داستان تقدیم به شما بریم سر این ماجرای جالب که همین ده روز پیش برام اتفاق افتاد و ماجرای زندایی خوشگلو سکسیمه که حالا چهل و پنج سالش شده ولی مثل یه پورن استار بهم کوس میده ولی اینبار با خودش و مربی بدن سازیش با هم … گاهی وقتا من میرفتم دنبال افسانه از…
این داستان تقدیم به شما باسلام دوستان این اولین داستان منه اسم من امیر30 ساله وچهارساله ازدواج کردم خواهرزادم اسمش شیدا و سنش الان26 سالشه داستان برمیگرده به 8 سال قبل … البته ناگفته نماندقبل اولین رابطه جدی با شیدا شیطنت های زیادی داشتیم اما در حد بغل و دستمالی کردن یک شب خونه…