برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان. اسمم حامد هست و ۲۵سال دارم. شب یلدا بود دعوت شده بودیم خونه پدرم ساعت هفت شب بود که رفتیم خونه پدرم،پدربزرگم و عمه بزرگم اونجا بودن،سفره رو پهن کردن که شام بخوریم،خوراک مرغ درست کرده بودند،مشغول غذا خوردن شدیم که یهو زمین شروع کرد به لرزیدن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام، من هادي هستم 16 سالمه يه پسر قد متوسط تقريبا 175 سانت با رنگ چشماي مايل به سبز پوست سفيد بدون مو، من تو يه خانوادهء تقريبا مذهبي به دنيا اومدم با 2 تا خواهر كه يكيشون 26 سالست به اسم سميه و يكيشونم 30 سالست به اسم فاطمه…

  • این داستان تقدیم به شما این ماجرا دیشب اتفاق افتاد … یعنی طرفهای ساعت هفت شب، دوشنبه نه بهمن نود و شش.. الانم ساعت یازده شبه گفتم برای یادگاری بنویسمش اینجا و بگیرم بخوابم… *** دیشب موقع شام اهالی خونه هوس ماست خیار کرده بودن که ماستشو نداشتیم و طبق معمول که دیواری هم کوتاه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم محمده این داستان مال وقتیه که ۱۹ سالم بود.من تا همین الانشم که ۲۰ سالمه قسمت نشده کس‌ بکنم .این داستان یجورایی خنده دار هم هست… *** بریم سراغ داستان:اوایل دانشگاه بود که با یه پسر دیگه دوست شدم اونم عین خودم جقی بود همون ترم اول بهم…

  • این داستان تقدیم به شما پایانه ازادی شلوغ نبود اینقد مسافر کم بود برای شهرستان ک با نصف قیمت هم میشد بلیط گرفت… سوار اتوبوس شدم گوشیمو در اوردم مشغول بشم تا صب کلی وقت مونده بود منم تو اتوبوس خوابم نمیبرد دیدم یکی تو دایرکت اینستا بهم پیام داد سلام جواب دادم گفت میشناسی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من الان 24 سالمه دوران راهنمایی و دبیرستان خیلی دور و بر من میچرخیدن.وقتی اول راهنمایی بودم اصلا نمیدونستم سکس چیه.فقط یادمه بچه از پشت به من چسبیدن و با من راه میرفتن.تو سرویس مدرسه وقتی جا نبود سر این که روی پای کی بشینم دعوا بود منم از…

  • این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه ی دوستان گی میخوام داستان گی خودم بابهترین دوست سن بالام روبراتون تعریف کنم اولا از خودم بگم که من 26 سال دارم و یکم تپلم و78 کیلو هستم و 183 قدمه با یکم سینه ی تو دست بیفت و یکم شکم و وقتی کل بدنمو واجبی می‌زنم …

  • این داستان تقدیم به شما من یک دختربلوچم.بنام شیماخوشگل، ناز،همیشه تمیز. در روستا مکتب باز کرده بودند و همه،بچه ها و دخترا میرفتن وآموزش میدیدند. ملاایرانی نبود از پاکستان بود.تقریبادرس شروع شده بود و ما شب ها میرفتیم،بعد از نمازعشا تعلیم میگرفتیم. مدتی گذشت.تا اینکه احساس کردم ملا داره خیلی منو نگا میکنه و توجه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان عزیزم این داستانی که میخوام واستون تعریف کنم واسه سال هشتاد و چهاره که داداش بزرگم (حسن) با یکی از اقوام دورمون به نام ساناز عقد کرد… *** من از خودمم بگم که یه پسر با قد ۱۷۹ و وزن اون موقع ۷۰ کیلو البته الان…

  • این داستان تقدیم به شما تو بد وضعیتی گیر افتاده بودیم… *** یه خونه داشتیم که علیرغم خوب بودنش به محل کار من همسرم خیلی دور بود و مجبور شده بودیم بدیم اجاره بیائیم نزدیک محل کارمون خونه اجاره کنیم ، از طرفی چون روی اون خونه قسط بدهکار بودیم تموم حقوق جفتمون بابت قسط…

  • این داستان تقدیم به شما اولین تجربه من به رابطه با پسرها برمیگرده به ایام نوجوانی و 15 سالگی یادش بخیر، یه همکلاسی داشتم به اسم کامیار که برای درس خوندن به خونه هم می رفتیم. اون موقع علاقه خاصی به رابطه به پسرها نداشتم و صرفا به دلیل دسترسی نداشتن به رابطه به جنس…

  • این داستان تقدیم به شما اسم من آرمینه 17 سالمه من متاسفانه تو بچگی بهم تجاوز شده فکر کنم بهمین خاطره که کونم کمی بزرگه و همیشه حس کون دادن تو وجودم بوده ولی بهش اهمیت ندادم و هی سرکوبش کردم از 9 سالگی تا اینکه این دو سال اخیر شدیدا بهم فشار اومده و…