این داستان تقدیم به شما نمیگم خیلی آزادی جنسی داشتم ولی دوست دختر کم نداشتم وبا چندتاشون هم سکس رو تجربه کردم و خیلی هم لذتبخش بود. ازپاییز امسال تنها شدم، با دوست دخترم کات کردم. اول زمستون کمبود نیازجنسی و عاطفیم خودش رو نشون داد! ما یه خانواده ی پنج نفره ایم. پدرمادرم هردو…
این داستان تقدیم به شما سلام. *** من فروشگاه لوازم خانگی تویکی از نقاط خوب تهران دارم.وضع مالیم وزندگیم خداروشکر بدنیست.تنها مشکلم هات بودنمه.تواین مدت بادخترهای زیادی بودم اما هیچ کدوم اون چیزی روکه من میخواستم نداشتن.من هات بودن و انجام تمام چیزهایی که توفیلم های سکسی هست میخواستم.ولی هیچوقت طرف مقابل من کارشو خوب…
این داستان تقدیم به شما کنترلم دست خودم نبود… حسابی گرمم شده بود.. اگه تولد پری ،بهترین دوستم، نبود هیچ وقت پامو همچین جایی نمیزاشتم که به جای شربت مثل احمقا مشـروب بخورمو وضعیتم بشه این! با تلو تلو خودمو رسوندم به بالکن خونشون تا یه بادی به کله ام بخوره و از گیجی در…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه بچه ها مدتی بود که اصلا حس مفعول بودن نداشتم و و حسی نبود که وادارم کنه دوباره کون بدم. *** ماشینم رو عوض کرده بودم، دنبال روکش صندلی آس بودم و چندجایی رو سر زده بودم ولی چیز خوبی پیدا نکردم. توی یکی از خیابون…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. تصميم گرفتم اتفاق واقعي در ارتباط با رابطه جنسي پسر و مادر رو براتون تعريف كنم تا متوجه بشين كه اين روابط (هرچند تعدادشون كم باشه كه نيست) وجود داره و انكارپذير نيستن. به علت واقعي بودن داستان اسامي كاملا ساختگي هستن.اسم پسر علي نوزده سالشه ساكن تهران…
این داستان تقدیم به شما سلام چند وقتی بود تو نخ خانم آرش بودم بزنم به تخته خوش بدن و خوش چهره بدن تو پری داشت خدارو شکر با من صمیمی بود و حس میکردم همیشه نسبت به من حس خوبی داره، چون گاهی اوقات باهام از چیزایی حرف میزد و درد و دل میکرد…
این داستان تقدیم به شما ما معمولا برای مصرف گوشت خونه بجای رفتن به قصابی؛ با یکی دوتا از همسایه ها شریک میشیم و هر بار یکیمون میره خارج از شهر توی یکی از این روستاها یه گوسفند میخره و همونجا هم می کشه و گوشتش رو میاریم و تقسیم میکنیم و دیگه تا یکماه…
این داستان تقدیم به شما ۱۸ سالم بود و مثل همه جای ایران توی کوچه و محل کلی رفیق هم سن و کوچیک تر از خودم داشتم ، تعریف از خود نباشه خوشگلم هستم البته چیزیه که میگن :)) زودتر میرم سراغ اصل مطلب تو این دوستایی که داشتم یه پسر بود به اسم علیرضا…
این داستان تقدیم به شما داستانی که میخام تعریف کنم مربوط به شب عید پارسال میشه که تو نمایشگاه بین المللی تبریز اتفاق افتاد… کسانی که تبریزی هستن میدونن این نمایشگاه هر سال نزدیک عید برگزار میشه و روزای اخر اینقدر شلوغ میشه که راحت اگه اهلش باشی میتونی زن یا دخترارو بچسبونی یا حتی بغل…
این داستان تقدیم به شما از مجموعه آشنایی با پدیده های دنیای سکس *** این داستان زندگی منه. اسمم آنتونلا ست، ایتالیائی هستم، متاهلم و از هفده سالگی روسپیگری می کنم. اين “شغل” منه، سکس حرفه منه. شوهرم تو یه کارخونه کار می کنه. سه تا بچه دارم که نمی دونن “شغل” مادرشون چیه. آنتونلا…
این داستان تقدیم به شما طبق معمول رفته بودیم دربند با دوستم نازنین بر گشتنی کنار خیابون راه میرفتیم ک ب قول دوسم یکی پیدا شه بریم خونشون قل و مشروب بزنیم همینجوری داشتیم میرفتیم ی بی ام و واستاد دوستم گفتم با من کار داره گفتم برووو رفت و نشست من و صدا کرد…
این داستان تقدیم به شما وارد خونه ی خیلی بزرگش شدیم. از بالا تاپایین همه جا سفید بود به جز وسایل اشپز خونه و پذیرایی که به رنگ سیاه بود. عکس سیاه سفید یه شخصیت هم روی دیوار اشپزخونه قاب شده بود. _امشب رو اینجا میمونیم موقتا. شرط میبندم اصلا خوشت نیومد. _من خونه جدیدت…