این داستان تقدیم به شما من اسمم رضاهستش۳۰سالمه زنمم شیدا ۲۶ سالش… میخوام داستان جنده شدن زنموبگم که کاملا واقعیه بدون هیچ کم و زیادی …دوستان باور کنید اینقدر این کار لذت داره شما رو به یه دنیایی میبره که حتی شراب و شیشه و علف هم نمیتونه ببره… به جای عصبی بودن و کوفت…
این داستان تقدیم به شما این خاطره ای که براتون میگم، دقت کنین خاطره ن داستان پس سعی کنین که باورکنین واقعیه برمیگرده به دوسال پیش 19 سالم بود میرفتم سرکار کارمم مربوط به رشتم بود یه شغل هنری، صاحبکارم یه مرد 49 ساله با دوتا پسر یکی شون 28 محمد و اون یکی علی…
این داستان تقدیم به شما سلام. خاطره ای که میخوام بگم یکی از بهترین و شیرین ترین اتفاقات زندگیم بود و کسایی که مثل من چاق پسند هستند درک میکنن که منظورم چیه یک روز تو خیابون چند تا دختر دبیرستانی باهم داشتن عبور میکردن وسطشون چیزی که خیلی جلوه میکرد و برام جالب…
این داستان تقدیم به شما بخاطر شغلم در یکی از شهرهای جنوب دور از خانواده خود و همسرم زندگی می کنیم . زمستون پارسال مادر زن و خاله همسرم برای دیدن ما یک هفته اومدن خونمون . شب که شد مادر زنم گفت برای من تو یه اطاق جدا جا بندازید تا صدای خر و…
این داستان تقدیم به شما صدای خش دار و عصبی آرش از پشت در اتاق تو گوشم پیچید؛-مانیا؟ میگم چی شده خب،نباید من بدونم؟ كاش میتونستم بگم, آرش دلم گرفته، از زندگی كه از شور و حال افتاده، از اینكه هیچی مثل قبل نیست، من و تو داریم درگیر تكرار میشیم و این خیلی خطرناكه…صبح…
این داستان تقدیم به شما هروقت توی راهپله میدیدمش، صاف به چشمهام خیره میشد و بدون اینکه کلمهای بگه، لبخند میزد. برعکس خودش، شوهرش عبوس و بداخم بود، اما حداقل جواب سلام آدم رو میداد و یه مختصر احوالپرسی هم میکرد. همیشه با خودم فکر میکردم که این زن و شوهر جوون کارهاشون رو با…
این داستان تقدیم به شما زن من اسمش پریه و 55 سالشه ولی به نسبت سنش سکسی و خواستنیه . قدش 160 و وزنش 72 کبلو با سینه های +85 از اون زنهاست که مردهای گردن کلفت خیلی میخوانش . جلو مردها تو مهمونی ها سکسی می پوشه . دامن کوتاه و لباس های بدن…
این داستان تقدیم به شما سلام خدمت همه دوستان. من امیر هستم ۳۸ساله داستانی که میخوام براتون تعریف کنم از خیلی وقت پیشه !!اونوقتا من تقریبا ۱۰سال داشتم و پسر داییم غفور ۱۴سال همیشه خونه هم رفت امد داشتیم تا یه بار که خونشون بودم گوشه حیاطشون یه انباری داشتن میرفتین اونجا بازی میکردیم !…
این داستان تقدیم به شما سلام اول از همه احتمالا میخواید بدونید قدم چنده رنگ پوستم و غیره اما حوصله تعریف کردن این چرت و پرتارو ندارم میرم سر اصل مطلب ! *** من دخترم ۲۱ سالمه نمیخوامم ادا تنگارا درارم به همه فامیل و همکلاسی و استاد و شوهرِ دوستام خلاصه هرکی که کیرشو…
این داستان تقدیم به شما سلام مستقیم میرم سر اصل مطلب من امین هستم از تهران متولد ۱۳۷۷ و دختر عموم مرضیه ( اسمشو عوض کردم ) ۳ سال بزرگتر از منه داستان بر میگرده به پارسال یعنی سال تابستون ۹۶… *** مرضیه دختریه با پوست گندمی ، سینش گرد و تپل ( تقریبا…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من فرشید هست،27 سالمه،چهره جذابی دارم (البته اطرافیان بهم میگن)، یه رفیق داشتم عین داداشم بود،خانمش بارداربودودوقلو داشت،بخاطر جثه ضعیفی که داشت مجبور شد خواهرش رو بیاره پیش خودش که تو کاراش کمکش کنه… خواهرش یه خانم نسبتا تپل،قدبلند،29 سالش بود،اندام زیبا و باسن عالی خانم دوستم…
این داستان تقدیم به شما الان توبیمارستانم دکتر داره خانمم رو معاینه می کنه . به زوراسکناس تونستم برا خانم وقت بگیرم ،بعدکلی بررسی گفت احتمال میدم سرطان باشه. که خانمم زد زیر گریه ،سرشو نوازش میکردم ودلداریش میدادم .به دکتر گفتم چطوری ادامه درمان بدیم .دکتر مارو به خانم دکتر مرادی معرفی کرد که…