برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من مهدی هستم 22 سالمه در حال حاضر بیکارم ولی مدتی توی فروشگاه پیک موتوری بودم از بچگی روی پای خودم بودم و هیچکسی رو نداشتم که حمایتم کنه؛ پدر من عمرشو روی ویلچر گذروند و سه سال پیشم از دنیا رفت الانم خونه پدریم در کنار مادربزرگم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام خدمت دوستان نمی دونم چی بگم و از کجا شروع کنم گاهی یه اتفاقاتی تو زندگی هر شخصی می افته که می تونه روال زندگی اونو تغییر بده اره خوب یا بد بودنشم دیگه مهم نیست چون تموم شده و گذشته ولی می خوام بگم به دوستان به دختر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. حمید هستم 35 ساله که سه ساله با شبنم که 30 سالشه ازدواج کردم.داستان برمیگرده به سفری که پارسال به دوبی داشتیم. اینم بگم که قبل این سفر من وشبنم چهار سفر به خارج از کشور داشتیم ازجمله سفر به ریودوژانیروی برزیل که یه ساحل ازاد داشت که اگه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. این داستان تو فرانسه اتفاق افتاده ولی اسم‌ها تغییر کردن چهارده سالم بود از همون موقع به خاطر سفید بودنم همیشه تو چشم بودم زیاد اعتماد به نفس نداشتم اما بیش از حد سفید بودنم باعث میشد بعضیا منو خوشکل بدونن برای یکسری از درس ها به خونه ی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام میثم هستم 18 سالمه می خوام خاطره یکی از بزرگ ترین اشتباه های زندگیمو تعریف کنم. این ماجرا از دو سال پیش شروع شد… *** من چند باری با پسر داییم که تقریبا هم سن هستیم کون داده بودم مزه کون دادن تجربه کرده بودم اما به خاطر اینکه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اون موقع ها مجرد بودم،پدربزرگم زمین کشاورزی داشت که کل تابستون میرفتم روستا کمکشون کنم. عموی کوچیکم چند روزی بود ازدواج کرده بود و یه دختر دبیرستانی شهری براش گرفته بودن. به محض اینکه عمویی زن میگرفت میومد شهر تا جا برای بعدی باشه و به این ترتیب همه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام. من اسمم امیره و 19 سال سن دارم. مامانم اسمش زهراست و45 سالشه. قدش متوسطه و بدن توپری داره.  یه آبجی هم دارم که اسمش آذره. آبجی آذرم قدش نسبتا کوتاهه یه کم توپوله. حموم ما سقفش تو پشت بومه و یه هواکش داره که از کنار هواکش تو…

  • این داستان تقدیم به شما دوستان سلام من حدود 4 ماهه با این سایت آشنا شدم و امروز تصمیم گرفتم یکی از خاطرات  خودم در زمینه سکس هایی که داشتم رو اینجا بگم… *** این خاطره من بر می گیرده به سال 89 که حدودا 25 ساله بودم. اون زمان تازه فوق لیسانس گرفته بودم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان گاهی به سبب شرایط زندگی ، برای هر زوجی و در هر موقعیت اجتماعی در هر زمان و مکانی مسائلی بوجود میاد که از اراده آدمی خارجه و هیچ توجیهی هم نمیتونه براش داشته باشه .این موضوع برای افراد فرق میکنه مثلا یکی برای تفریح و خوشگذرانی ،…

  • این داستان تقدیم به شما صدای نفسام فضا رو پر کرده بود…     دیوونه وار داشتم به خودم فشارش میدادم یه نگاه به بدن سفیدش کافی بود که تا اوج برم و دیگه نفهمم الان کجاییم یا چه زمانیه. حرارت بدن جفتمون انقد زیاد بود که از گرما خفه شیم. وحشیانه لبای همو میخوردیم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام از شما دوستان میخوام که این داستان رو کامل و دقیق بخونید و کمکم کنید من محمد هستم 35 سالمه … تقریبا 8 سال پیش بود که به واسطه دوستی من با یکی از رفقام پای همسرشم به خونمون باز شد . بعد یه مدت کوتاه روابط دو خونواده…

  • این داستان تقدیم به شما یه خونه ی تاریک با کمی نور های شمع با دیزاینی هنری اما فانتزی و در نوع خود جالب تو شمالی ترین نقطه ی تهران یک پسر عضلانی اما به شدت لاغر و ظریف دست و پاش بسته شده بود به چیزی شبیه صلیب خونه بسیار ساکت و صدای پاشنه…