برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام به دوستان خوبم میخوام این داستانوبراتون تعریف کنم ک هم واقعی و هم قشنگه ما یه همسایه داشتیم یزد ک افغانی بود یه پسرهم داشت ک خیلی سفیدوناز بود همیشه دوس داشتم بکنمش چون واقعا رفته بودم تو کفش اسمش محمدبود 16ساله   تا اینکه کم کم زدم تو…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من محمد هستش، 19 سالمه و تو يه خونواده معمولي زندگي ميكنم، ما يه خونوادهء 5 نفره ايم  خونمون پايين شهره تهرانه،  پدرم توي يكي از  ارگانهاي دولتي كارمنده البته مدير اونجاست، مادرمم ليلا42 سالشه خونه داره ولي معمولا ميره پيشه خاله  سهيلا كه توي تهرانسر آرايشگاه داره…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من سامی 27 ساله چهره معمولی و تقریبا چاق که با دختر خالم نوزده سالشه ازدواج کردم. اسمش ساراس فنج تشریف دارن کوتا و لاغر ولی چهره زیبا و سفید با کون درشت و گرد. من از بس داستانای شهوتی رو خونده بودم بد جور روم تاثیر گذاشته بود…

  • این داستان تقدیم به شما دلم نمی خواست بیدار شم دوست نداشتم به ساعت نگاه کنم انگار ميترسيدم که ببینم ساعت 7 شده دلم واسه یه ذره بیشتر خوابیدن با عقلم یکی به دو میکرد یکی از چشمامو نیمه باز کردمو به ساعت نگاه کردم 6:55 با یه اووف زیر لب پاشدم و به یه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام نمیخوام چرت بنویسم این تجربه ی خودمه اسمم میلاده و ۱۷سالمه . پنج تا زندایی دارم که یکی از یکی بهتر. همیشه اونا رو دید میزدم مخصوصا اخری که از همه جوون تره .ولی این داستان درباره اون نیست و مربوط به زندایی بزرگمه که اسمش رویاست و هیکلش…

  • این داستان تقدیم به شما سینا چمدونم رو گذاشت توی صندوق اتوبوس. همراهم اومد بالای اتوبوس و کمک کرد تا شماره صندلیم رو پیدا کنم. صندلیم وسطای اتوبوس بود. به خاطر بچه نمی خواستم کنار پنجره باشم. گاهی لازم بود راش ببرم. یه دختر جوون لاغر اندام اومد و نشست کنارم. ظاهرا خوشحال بود که…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من پویا هستم میخوام از دوران راهنمایی براتون خاطره بگم این خاطره مربوط میشه به مامانم و شوهر خانم یه روز که بچه های کلاسمون قرار بود برن اردو و من نمیخواستم باهاشون برم،موندم خونه و مدرسه نرفتم اون روز قرار بود مامانم بره پیش خالم برای سر زدن…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم رضا هست 19 سالمه با قیافه عادی و هیکل معمولی قدم 178 و وزنم 72.  داستانی که واستون تعریف میکنم مربوط به پارسال که 18 سالم بود… *** ما در یکی از شهر های استان کرمان که لازم نمیدونم بگم کدوم شهر زندگی میکنیم شهر ما شهر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من سعید هستم بیست و هشت ساله از تهران مجرد در حال حاضر تو یه شرکت خصوصی به عنوان حسابدار مشغول به کار هستم به همراه پدر و مادر و برادر کوچکترم وحید زندگی میکنیم ما اصالتا شمالی هستیم… *** وقتی خیلی بچه بودم تابستونا میرفتیم شمال خونه پدربزرگم…

  • این داستان تقدیم به شما من سعید هستم 26 ساله. سال 85 که فقط 14 سالم بود تو با یکی از دوستام تو بسیج محل ثبت نام کردیم. ادم مذهبی نبوده و نیستم. کلاسهای پایگاه روزهای فرد هر هفته بود و منو دوستم سجاد پای ثابت پایگاه بودیم و امکان نداشت جلسه ای رو نریم.…

  • این داستان تقدیم به شما با سلام….. اسم من سیناست….20 سالمه با قد بلند و قیافه معمولی….خاطره ای که میخوام بگم مربوط به چند هفته قبله که من برای اولین بار پس از بلوغم به آرزوم رسیدم و با یه نفر گی  کردم. تو کودکی گی داشتم ولی لذت این دفعه رو نداشت چون نه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من مسعودم ۴۰ساله وضع مادی ام توپه همسر وبچه دارم ولی اصلا خوشی بهم نیومده   دقیقا چهارسال پیش همین موقع جام جهانی بود که من توشمال ویلامو میساختم البته یه اپارتمان هم اونجا مبله واسه خانم بردن هام دارم خلاصه من توچند تا خواهرزن ای که داشتم نه…