برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما اسمم دانیال و 24 سال سن دارم. باشگاه بدن سازی میرم و نمیخوام مثل بقیه کسشر بنویسم وزنمم حدود 65 هست و قدم 178هست کیرمم حدود 17 سانته و یکم کلفتی داره من یه خواهر دارم که اسمش دنیا است و من بشدت ازش خوشم میاد و رابطه ی خیلی…

  • این داستان تقدیم به شما یکی از فامیل های فری شوهرم تصادف کرده بود و هر دو پاش شکسته بود اسم طرف فرامرز بود؛ ی پاش از قوزک اونیکی از فمور اما هر دو رو تقریبا کامل کچ گرفته بودن؛ وقتی فرامرز سالم بود خیلی دیدم میزد با خودم گفتم برم یکم کرم بریزم حالم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من شایانم ۱۹ سالمه این خاطره برمیگرده به یه سال قبل ، یادمه با فیلترشکن تو بیتالک دنبال کس میگشتم که یه دفعه چشمم خورد به یه دختر دوجنسه ، دوس داشتم دادنو تجربه کنم قبلا بچگیام با همکلاسیام حال کرده بودم ولی چون سنم رفته بود بالاتر روم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من عسلم ٢٧سالمه و شش ساله ازدواج كردم يه شبه خيلي خاص كه ازتهران به نوشهرسفركرده بوديم باشوهرم تصميم گرفتيم كه ديگه جلوگيري نكنيم تو سكس و حامله شم و بچه دارشيم منوشوهرم از١٩سالگي هموميشناسيم ودرواقع پرده ي منو اون زد و سكس جلو وعقب رو باخود اون وقتي…

  • این داستان تقدیم به شما من صدفم.بيست و هشت و سالمه و سه سالِ که ازدواج كردم و عاشق همسرم هستم…   از اولين روزى كه آرش و ديدم عاشقش شدم.قد بلند،هيكل و صورتِ جذاب و از همه مهمتر رفتار مردونه و معقولش من و شيفته خودش كرد. من هم از نظر ظاهرى چيزى كم…

  • این داستان تقدیم به شما همه از بچه گیاشون خاطره های خوب دارن بر عكس من ، نه اینكه خاطره خوب نداشته باشم ولی چن تا خاطرست که میرینه به زندگی آدم 🙁 مقدماتو بزاریم كنار ، یادم میاد یه پسری بودم تنها توی یه شهر غریب ، به خاطر مشكلات مادرم با خانواده پدری…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم رویاست و حدودا ۲۴سال سن دارم و پنچ ساله که با امیر که دوست پسرم بود ازدواج کردمو و ازش دوتابچه دارم. داستان ازاونجایی شروع میشه که ازوقتی منو امیر دوست بودیم سهند”برادرشوهرم”عاشقم شده بود وخیلی بهم علاقه داشت حتی چن بارهم بهم گفت بیخیال امیرشم وباهاش ازدواج…

  • این داستان تقدیم به شما اسم من ماهور حشر اسم خواهرم سحر من ۲۳سالمه و خواهرم دوسال از من کوچیک تره .ما از زمانی که یادمون میاد پدر مادرمون شاغل بودن و همیشه سر کار ،فقط روزایی که از کار خسته میشدن برای ما وقت میزاشتن و همیشه در گیر کار بودن ،بگذریم .من همیشه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من سعید ه شغل من آزاده من سه تا باجناق دارم که دوستامون تو تهران زندگی میکنن و منو یکیشان شهرستان .اسم خواهر بنام از بزرگ به کوچیک اینکه اولی پروین دومی مرجان و سومی آمنه و چهارمی که زن من هستش سارا .ما با خونه آمنه که…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من آرش 17 سالمه و مامانم سمیه 39 سالشه هیکل تپل و قیافه نسبتا خوبی داره ما تو یه محله پایین شهری با حقوق بیمه پدرم و توی ی خونه دوطبقه که از پدرم برامون به ارث رسیده بود زندگی میکردیم طبقه پایین رو اجاره دادیم به زهرا خانوم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام سعید هستم میخوام سکس مامانم سمانه رو با شوهرخالم سمانه تعریف کنم. مامان سمانه 37 سالشه زن خوشگلیه خیلی سفیده و کون گنده ای داره. این شوهرخالمم خیلی کس لیسی مامان رو میکرد و من همیشه مطمئن بودم براش نقشه داره. تا اینکه یه بار بابام رفت ماموریت و…

  • این داستان تقدیم به شما سر میز شام سرمو پایین انداخته بودم. جرئت نگاه کردن به ارباب رو نداشتم. ازینکه فقط با سوتین و شورت سر میز نشسته بودم ، معذب میشدم. مخصوصا که رامین با لباسِ کامل رو به روم نشسته بود. پامو روی پام انداخته بودم و به هم فشار میدادم. چشمام فقط…