این داستان تقدیم به شما سلام من حامدم ۲۸ سالمه یه خواهرزاده دارم به اسم دلارام ک الان در ترکیه زندگی میکنه ۲۵ سالشه داستان برمیگرده به روزی ک ۱۵ سالش بود و من ۱۸ سالم بود من و دلارام خیلی با هم بودیم بچه بودیم از ۷ سالگی هم بازی بودیم من دلارامو اکثرا…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من آرمان و الان ۳۱ سال سن دارم ۲۲ سالم بود یه دوست دختر داشتم به اسم مریم که ۱۷ سالش بود اون موقع کاردانی میخوندم ترم آخر مریم اینا همسایه ما بودن من تو درس ریاضی خیلی قوی بودم و هنوزم هستم مامان مریم هر روز خونه…
این داستان تقدیم به شما این خاطره برمیگرده به چهار سال پیش كه من ١٥ سالم بود اسم من یاشاره با پوست سفید كون قلمبه و نسبتاً متناسب از نظر بدنی نه چاقم نه لاغر اون روزا خواهرم یلدا كه شش سال از من بزرگتره با یه پسره دوست شده بود كه معلوم بود سخت…
این داستان تقدیم به شما اسم من علی هست 16 سالمه قدم 170 وزن 70 کون خیلی تپل و خوشگل دارم که کیر هر مردی رو سیخ میکنه. من از اونجایی که یادمه مثلا ده سال داشتم علاقه داشتم یه جیزی بره تو کونم ولی میترسیدم بعد ها که این حسو با یه بزرگسال درمیون…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من نوشاد هست و داستانم راجع خواهرم ساره هستش داستان برمیگرده به پارسال که خواهر من به دلیل مشکلاتی که با شوهرش داشت ۲ سالی میشد که جدا شده بود و یک زن ۲۶ ساله بسیار زیبا و خوش تیپ با قد نسبتاً بلند و ورزشکار که حالا…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم امیر و 15سالمه یکم از خودم بگم بدنم یکم شبیه دخترا است و سفیده، از کلاس هفتم توی مدرسه بچه ها هی میخواستن باهام یه جوری دوست بشن و بعضی وقتا هم وقتی حواسم نبود دست میزدن به کونم و یا دنبال یه آتو میگشتن تا یجا…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان من كاميار هستم ١٦ سالمه قدم بلنده هيكلم نسبت به قد و سنم خيلي خوبه چون ٤ ساله باشگاه ميرم قيفمم همه ميگن خوشگلى ولى خب خودم اينطور فكر نميكنم. اين خاطره اي كه ميخوام تعريف كنم مال شب اول محرمه اون شب من از عصرش شهرك غرب…
این داستان تقدیم به شما احمدم 35 ساله . امریکا زندگی میکنم . سه سال پیش رفتم ایران که مادرم رو که الزایمر داره ونیاز به مراقبت داره ببینم و براش پرستار 24 ساعته بگیرم . اینکار نیاز به وقت داشت و از طرفی هم سالی یکی دوبار باید میرفتم دیدنش . این شد که…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من میناست و قدم ۱.۶۸ و وزنم ۶۵ کیلو با پوست سفید و اسم عشقم حمید ما تو دو تا شهر با فاصله زیاد زندگی میکنیم دیدارامون دو سه ماه یک باره البته اونم دلایل خودشو داره یه روز که من رفتم پیش عشقم بعد از کلی استرس…
این داستان تقدیم به شما سلام سهیلا هستم از سیروان دو ماه از فارغ التحصیل شدنم گذشته بود و بعد از کلی گشتن دنبال کار تنها شغلی که به نظرم مناسب تلاش تحصیلی زندگیم بود رو تو تهران یکی از آشناها برام پیدا کرد سه ماهی میشد که از شهرمون به تهران اومده بودم حوالی…
این داستان تقدیم به شما من یه بیغیرتم الان ۳۳سالمه اسمم هومن زنمم اسمش نازی ۲۵ سالشه اصلیتش کورده اول اینو بگم که از دوران دبیرستان یه همکلاسی داشتم به اسم عطا… یه روز که رفتیم ورزشگاه تو زنگ ورزش تو رختکن یه مرتبه شلوار شو که در آورد من دیدم خوابیده کیرش شاید ۱۵…
این داستان تقدیم به شما کونم داشت جر میخورد برای دادن خیلی سخته نه از شدت دادن به خودت بپیچی ولی هیچکی نباشه بکنتت بعضا فکر میکردم من خیلی بدبختم یا زشتم در ضمن دوستان من یه نویسنده نیستم که من یه ادمیم که از تجربم مینویسم و اتفاقای حقیقی همیشه هم تخمی تموم میشن…