برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من شهرام  25 ساله هستم این داستان به زمانی برمیگرده که من 17 ساله بودم و بابام قرار بود منو برای تداوی ببره هندوستان که اونجا اشنا زیاد داشت ما میخواستیم دو هفته دیگه بریم هند ولی بابام بخاطر خداحافظی یه شب امد خانه پدربزرگم که بپرسه اگه…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسم من علی یه خواهر زن دارم به اسم نیکو .نیکو خیلی خوشکله اوایل که ازدواج کرده بودم خیلی حواسم بهش نبود واصلا توجه خاصی بهش نداشتم.بعد از چند سال کم کم نگاهای نیکو نسبت به من فرق کرد ومنم نسبت بهش حس شهوانی پیدا کرده بودم.نیکو جلوم راحت…

  • این داستان تقدیم به شما امیر هستم، از وقتى كه سن ام به ١٢-١٣ رسید متوجه مشكلات پدر مادرم میشدم ، بابام على رغم ظاهر متدین اش آدم هوس بازى بود كه با همكاراش رابطه داشت، كه یه چند سال بعدش گند اش دراومد اما مامانم به خاطر حفظ زندگى بابام رو ببخشید.. ولى بعد…

  • این داستان تقدیم به شما دوستان سلام اسم من محمده ۱۹ سالمه این داستان به همین امشب مربوط میشه که من اومدم خونه دوستم موندم.بدن سازی کار میکنم پوستم سبزه همه موهای بدنمم میزنم کونمم گوشتی و نرمه هر کی ببینه کیرش سیخ میشه ، خب بریم سراغ داستان من امشب ساعت ۹ رسیدم تهران…

  • این داستان تقدیم به شما 22 سالم بود که به خاط مشکلات خانوادگی با پسری که 3ماه بود باهاش آشنا شدم ازدواج کردم..حسم بهش خنثی بود نه دوسش داشتم نه ازش بدم میومد…اما دختر شاد و هاتی بودم و بیشتر خودم واسه ی سکس اقدام میکردم..برعکس علی(شوهرم)اگه دو هفته هم سکس نمیکرد عین خیالش نبود…اینم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من میلاد هستم. 28 سالمه و 2 ساله که ازدواج کردم. زنم رو خودم انتخاب کردم و خیلی هم دوستش دارم و همیشه رابطه ی فوق العادی سکسی و خوبی با همدیگه داشتیم. اسم زنم فاطمه س و 26 سالشه و هیکل فوق العاده سکسی ای داره. قد بلند،…

  • این داستان تقدیم به شما یه چند وقتی بود که میخواستم یه داستان از خاطرات نوجونیم رو براتون بنویسم.چند سالی رو ما در شمال کشور و متل قو سکونت داشتیم.اون زمان سن من بین 12 ال 15 سال بود.زیاد دورمون آشنا و همسایه نبود.گاهی با چند تا از بچه ها میرفتیم شنا توی طرح شناش…

  • این داستان تقدیم به شما سلام اسمم مهرداد ۲۷ سالمه و این جریانی که میخوام بگم ماله سه ماه پیشه. من تو یه واحد ۵۰ متری زندگی میکنم و کلا ساختمونمون سه طبقه تک واحدیه. طبقه دوم هم دوتا مجرد دانشجو مث خودم هستن که تقریبا با هم دوست هستیم اسمشونم احسان و رضا و…

  • این داستان تقدیم به شما سشوار رو خاموش کردم تا مطمئن شم صدای دره. موهای نیمه خیسم رو تو حوله پیچیدم و رفتم دم در. همیشه عادت داشتم اول لباس بپوشم بعداً موهام رو خشک کنم. حوله از بالای سرم افتاد پایین. حوله رو انداختم رو دسته مبل و موهای بلند و خیسم روی لباسم…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان این داستان عین واقعیت است برای دختر خانمهاییکه مثل من ناز میکردند… من هم شاغلم هم موقعیت اجتمایی خوبی دارم در 26 سالگی یک شکست عشقی خوردم که از هرچه مرد بود بیزار شده بودم ولی مگر میشود با طبیعت زندگی جنگید که در 27 سالگی بواسطه شغلم…

  • این داستان تقدیم به شما یه خیابون تجاری که ب واسطه داشتن چندتا مغازه خیلیا منو میشناختن باهم سلام علیک میکردم.یه دختر چند بار دیده بودم خوش آرایش بود خط چشم بلند و باحالی میکشید جذاب تر بود نسبت ب بقیه که بیشتر میدیدم.لباس تنگ کفش پاشنه بلند .خوش تیپ و جذاب بود.منم کلا یه…

  • این داستان تقدیم به شما فانتزی مون از اونجایی شروع شد که من تو شهوتناک شروع به خوندن داستان سکسی کردم… من نیما و خانومم نگار ۲۸ و ۲۷ ساله هستیم فوق العاده شهوتی و علاقه شدید به سکس داریم یکی دو سالی می گذشت که خیلی تو سرم افتاده بود که سکس سه نفره…