برچسب: shahvatnak


  • این داستان تقدیم به شما سلام .. اسمم کامبیزه .. بچه که بودم پدرم رو توی حادثه کاری توی راه آهن از دست دادم . مادرم هم چند سال پیش عمرش رو دادبه شما .. من تک فرزند بودم واسه همین بعد از مرگ مادرم تنها توی محله قدیمی تو شهرمون زندگی میکنم .. اغلب…

  • این داستان تقدیم به شما من اندام ظریف و سفیدی دارم برا همین از بچگی فقط منو میکردن هرجا میرم و هرکیو میبینم ناخدا گاه برام کیر راست می کنه البته خودم هم لذت می برم . چون گی هستم و از کون دادن لذت می برم… *** درسم که تمام شد مجبور بودم که…

  • این داستان تقدیم به شما سلام خدمت تمام دوستان عزیز داستانی رو که میخوام تعریف کنم مربوط به امسال عید 95 هستش… *** من اسمم وحید هستش و بچه غرب کشور متاهلم و 29 سالمه و ساکن سنندج ما تو یه خانواده 5 نفره زندگی میکنیم خونواده خودم همدانن دو تا برادریم و یک خواهر…

  • این داستان تقدیم به شما سلام به همه. من اسمم سعيد هست، ٢٤ سالمه و الان ساكن همدانم، دو سالي ميشه كه از تهران اومديم همدان، داستان رو خيلي رك و واقعي ميگم با اسماي واقعي… *** سه سالي بود تهران مغازه كامپيوتري و كافي نت داشتم و بعد از بازنشستگي بابا برگشتيم شهر احدادي، اينجا…

  • این داستان تقدیم به شما یه نیم ساعت مونده بود فیلم شروع شه بچه ها دمه در سینما با بازیگر درجه ۳ فیلم صحبت میکردن رفتم بالا طبقه سوم سینما آزادی یه دسبند فانتزیه ظریف برداشتم گذاشتم تو کیفم و رفتم تو دست‌شویی سینما داشتم جلوی آینه شال و روسریمو تنظیم میکردم سینما آزادی روزاش…

  • این داستان تقدیم به شما توی یه چشم بهم زدن پنج سال گذشت…پنج سالی که با بهترین روزای زندگیم و یه رویای تموم نشدنی شروع شد و اما روز به روز که گذشت جاش رو داد به روزای خاکستری و بدون هدف…ماحصل روزای شیرین زندگیم آرمانم بود که دو سالشه…اما ماحصل این روزای من چی…

  • این داستان تقدیم به شما سلام من ساسان هستم٢٠سالمه اندامم روي فرمه وقدم ١٨٠و اندازه كيرمم ١٦سانت هستش. اسم زنداييم شادي هستش٣٣سالشه اندامش كاملا سكسي (كون قلمبه – سينه ٨٥ – قد١٧٥). روانشناسه داستان سكس من و زنداييم مال پارساله… *** از١٤سالگيم كه اومدم توي فضاي سكسي عاشقش شدم تاسن ١٦سالگيم سربازبود جلوي من وبا…

  • این داستان تقدیم به شما -علیرضا جان پسرم پاشو کلاست دیر نشه مامان… واقعا اسم مادر برازنده اش بود.با اینکه مادر من نبود اما حق مادری رو واسه من تموم کرده بود…زهره از پنج سالگی تا الان که 22 سالمه جای مادرم رو واسم پر کرده… -داداش! داداشی پاشو منم باید سر راه برسونیا! بلند…

  • این داستان تقدیم به شما عصر یه روز گرم تابستانی با یکی از بچه های شهوانی بنام فرید چت میکردم میگفت که تا حالا گی نداشته و دوست داره برای یکبار امتحان کنه و یه پسرو بکنه، اون روز شهوتم خیلی بالا زده بود و کونم برای یه کیر بیتابی میکردم برا همین در مقابل…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان. من اميرم،19 سالمه و دانشجو و ساکن تهرانم.اين داستاني که ميخوام براتون تعريف کنم برمي گرده به مرداد ماه همين امسال .از خودم بگم:قدم 180 وزنم هم 67 وبه گفته ي همدانشگاهي ها يکي از خوشگل ترين پسراي دانشگاهم! *** من يه دختر عمو دارم به اسم زهرا.واااي…

  • این داستان تقدیم به شما سلام دوستان عزيز . من رضا هستم بيست سالمه . يه دوست دختر دارم به اسم مهتاب خيلي خوشگله و همديگرو دوست داريم و ميخوايم ازدواج كنيم … *** داستان برميگرده پارسال كه خيلي باهم دعوامون ميشد . من خيلي پسر شهوتي بودم و نسبت به دوستام واقعا بيش از…

  • این داستان تقدیم به شما اونشب قرار بود مهدی و خانواده ش واسه خواستگاری شکوفه بیان … اونا همدیگه رو تو عروسی دوستای مشترکشون دیده بودن وهمونجاهم برای اولین بار جرقه ی این عشق زده شد کششی که این دختر،و پسر عاشق نسبت بهم پیدا کرده بود یه احساس زودگذر نبود که بمحض بروز،مشکلات و…