این داستان تقدیم به شما سلام اسم من ارشیاس 20 سالمه و 195 قدمه میخام داستان سکسم با خواهر نازم به اسم نازنین رو بگم اختلاف سنیمون یه ساله برا همین با هم از همه چی سر در میاوردیم وقتی 9 سالم بود فیلم سوپر گیر میاوردم از رفیق و اطرافیان و میشستم میدیدم ولی…
این داستان تقدیم به شما سلام خاطرهای که میخوام تعریف کنم برمیگرده به تابستون پارسال… از خودم بگم اسمم مهرانه 21سالمه قدم 180 بدنمم نسبتا رو فرمه و یک ساله باشگاه میرم ماجرا از اونجایی شروع شد که همسایه خونه کناریمون اسباب کشی کردن و قرار بود یه همسایه جدید بیاد یه روز که داشتم…
این داستان تقدیم به شما سلام من سایه هستم ۲۶ سالمه قد۱۶۷سینهامم ۸۵ یکمم تپلم این داستان که میخوام تعریف کنم مربوط به یکماه پیشه خواهرم که ۸ سال ازم بزرگتره ازمن زودتر ازواج کرد شوهر خواهرم یه مرد چارشونه و سفید وخیلی هم مهربون.از اول ازدواجشونم رابطش بامن خوب بود چندین بارم تا قبل…
این داستان تقدیم به شما دختر عمو سلام دوستان حوبین؟ این داستان،، داستان یه حال و هوله ک با دختر عموم داشتم. سکس نیست و فقط باهم به رضایت خودش حال کردیم. من پارسا هستم 22سالمه دانشجو ام. 183قد و 74وزنمه. دختر عموم اسمش نازنینه و16سالشه و الان کلاس سوم راهنماییه. یه دختر ناز و…
این داستان تقدیم به شما سلام من اسمم مجیده. سه ماه تابستون تنها بودم و کسی خونه نبود .هرچی گشتم و دور زدم کس به پستم نخورده بود شها تنهایی سرکرده بودم و گاهی هم یه جق زدن تموم شده بود .تا اینکه یه روز توحموم هوس کردم که موهای بدنم کامل بزنم تابحال اینقدر…
این داستان تقدیم به شما آقا سلام ( سلام که عربیه مثل شالوم که یهودیه کیر تو این دو تا قوم لاشی با این زبون کیریشون همیشه هم میخوان همدیگرو بکشن جاکشا…به ما چه ربطی دارن آخه) اصلا درود به همه ی شما دوستان من اول کار بگم که تو یکی از روستا های شمال…
این داستان تقدیم به شما یک روز گرم تابستان اهواز، تابستانی که شرارههای آفتابش خون درون رگها را به جوش میآورد، به خانه که برگشتم، حس کردم جو خانه طور دیگری است، انگار که اتفاقی افتاده باشد. چشمهای مادرم قرمز شده بودند؛ مثل کسی که ساعتها گریه کرده باشد. زیر سیگاری جلوی پدرم هم یک…
این داستان تقدیم به شما من یه دختر هجده ساله هستم.با ارزوها و علایق و سبک زندگی خیلی متفاوت.چهارده ساله که بودم مامان بخاطر سرطان فوت کرد و بابا تنها شد.به مرور و بخاطر وابستگی ای که به بابا داشتم شبا پیشش میخوابیدم.. حس خود حقیرپنداری زیادی داشتم دربرابر بابا.بابا یه مرد چهل و پنج…
این داستان تقدیم به شما سلام ، بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب. چن هفته پیش برای كار و یه سری فعالیت های شركت رفته بودم چین. یه پیشخدمت بود كه شبا میومد تو اتاق و اتاق رو جمع میكرد و یا تمیز میكرد. دختر خیلی سفید و كصی بود كه هربار كه میومد تو…
این داستان تقدیم به شما ملینا ۲۰ سالشه و در زیباترین حالت ممکن قرار داره پوستش سفید بدن بی نهایت سکسی رونهای گوشتی و ساق های سفید وسکسی که وقتی پاچه های شلوارشو تا میکنه بالا ناخوداگاه چشمها رو خیره میکنه. جدیدا هم یه تتوی ریز روساقش زده به بهونه همین تتو دیگه کم مونده…
این داستان تقدیم به شما سلام هومن هستم بیست ساله دانشجوی کامپیوتر از تهران تک فرزندم و از لحاظ مالی وضعیتمون خوبه از همین رو تا به این سن برسم بابام همه جوره تامینم کرده و خانوادم هر چی خواستم واسم فراهم کردن به قول مامانم یکم لوس بار اومدم همش بهم میگه تو پررویی…
این داستان تقدیم به شما سلام. باید دیگه منرو بشناسید من شوهر شهین هستم. یک شهرستانی متعصب که پس از تحصیل و ازدواج در همون شهزمون با یک دختر زیبا از یک خانواده مذهبی در تهران کار گرفتم و پس از مدتی بخاطر پشتکار و سوادی که داشتم مدیر یک قسمت از شرکت شدم با…