این داستان تقدیم به شما سلام دوستای گلم من مانی هستم ۱۸ ساله از یزد تابستون امسال رفتم توی یه کارگاره شیرینی پزی کار کنم که هم پولی به جیب بزنم هم حوصلم سر نره من قدم ۱۷۰ وزنم ۶۰ سفیدم و همیشه بدنم و شیو میکنم که تمیز باشم اونجا با یه ترنس…
این داستان تقدیم به شما سلام من النازم چند مدت قبل داستانم رو با اسم کیر فقط کیر حاجی منتشر کردم الان میخوام ی خاطره دیگه براتون تعریف کنم … دو ماه قبل از طرف شرکت گفتن برم مشهد برای گرفتن قرارداد وقتی میخواستم راه بیفتم تو فرودگاه دوستای خانوادگیمونو دیدم که اونام میرفتن…
این داستان تقدیم به شما سلام.سمانه هستم. قبلا اولین داستانم و با اسم کاش زودتر جندگی رو شروع میکردم ، براتون نوشتم.الان هم یه داستان دیگه رو براتون تعریف میکنم. گفته بودم که متاهلم و بعد از چند سال خیانت شوهرم ، خودمم شروع کردم به جندگی. داستان اولین کس دادنم رو هم اونم توی…
این داستان تقدیم به شما سلام سینا هستم با داستانهای سکسی داستان من از وقتی شروع شد که بعد از سربازی توی یک شرکت پخش بستنی بعنوان مسئول اداری استخدام شدم اون موقع بیست و هفت سالم بود خیلی شهوتی و کف کس بودم خوشبختانه یک حایی هم شروع بکار کردم که پراز زن و…
این داستان تقدیم به شما سلام به همه دوستان من اسمم مهدی هست و 44 سالمه خاطرات زیادی دارم داستانهای جالب که میخوام براتون بگم داستانهای سکسی من همیشه بهشون فکر میکنم و بعضی وقتها بابت انجام این کارها که بعضی هاش هم نفرت انگیز بود ناراحت میشم اما اون موقع که انجام دادم در…
این داستان تقدیم به شما سلام اسم من رضاست ۱۶ سالمه پدر فوت شده چهارتا برادر خواهریم که همه از منکوچکترن پدر ازدست داده بودم با مادرم زندگی میکردم مادرم سیمین ۳۸ سالشه تو خونه با اسم کوچیک صداش میکنیم چون خیلی جوون به نظر میاد بیشتر شبیه خواهر بزرگمونه تا مادرمون ادمه مغرور وبا…
این داستان تقدیم به شما پارسال بهار هوا نسبتا گرم بود و من در یکی از همین روزهای گرم تو خونه تنها بودم. دخترم شب رو خونهی یکی از دوستاش میگذروند و پسرم هم به مهمانی رفته بود. پسرم تازه ۱۸ سالش شده بود و در حال گذراندن آخرین روزهای دبیرستانش بود. میدونستم که تا…
این داستان تقدیم به شما بیست و پنج سال پیش توی روستا زوجی که صاحب فرزند نمیشدن میرن بهزیستی و سرپرستی یه پسر بچه رو قبول میکنن که بابا مامان واقعیش به هر دلیلی میزارنش سر راه و میرن دنبال زندگیشون… فریبرز و لیلا زوجی که اوایل زندگی بعد از یه تصادف زندگیشون بهم میریزه…
این داستان تقدیم به شما سلام دوستان گلم…یکی ازخاطره های سکسیم میخام براتون تعریف کنم یجورایی از بهترین سکسام محسوب میشه اسم من سارا هس سنم 17 هستش یه دختر نسبتا خوشگل وجذاب با قد 160 و وزن 60 رنگ پوستم برنزه وهیکل خوبی دارم…. داستان از اونجایی شروع میشه که من سال اول دبیرستانم…
این داستان تقدیم به شما سلام ۱۴سال پیش پنجم دبستان بودم ۹ سالم بود تویه مجتمع ۲۰ واحدی تو تهران در کنار پدر مادر و دو خواهرم زندگی میکردم البته دو برادرم دارم که نظامی هستند وپیش ما نبودن خواهر بزرگم سارا ۱۳ سال داشت و تازه کامپیوتر خریده بودیم وقتی خراب میشد میبردیم پاساژ…
این داستان تقدیم به شما یه سالی میشد رو مخ زنم بودم یکی از دوستاش رو بیاره واسه سکس سه نفره .از من گفتن از اون غر زدن . تا یک ماه پیش که کم کم خودش راضی شد .یه هفته پیش گفت یکی از دوستاش یه زن جوون 25 ساله که طلاق گرفته رو…
این داستان تقدیم به شما من و زنم نگار اهل ورزش کوه مسافرت هستیم نگار شنا هم خیلی دوس داره و سالنی که استخر میره سالنهای بدنسازی و ماساژ هم داره یه چند وقتی بود که نگار کمردرد داشت و دکتر هم رفتیم که با اب درمانی و استرحت خوب شد ولی دکتر پیشنهاد داد…